
انسان در قرآن( شهيد مطهري)
انسان در جهان بينی اسلامی
انسان در جهان بينی اسلامی داستانی شگفت دارد . انسان اسلام تنها يك حيوان مستقيم القامه كه ناخنی پهن دارد و با دو پا راه میرود و سخن میگويد نيست ، اين موجود از نظر قرآن ژرفتر و مرموزتر از اين است كه بتوان آن را با اين چند كلمه تعريف كرد
قرآن انسان را مدحها و ستايشها كرده و هم مذمتها و نكوهشها نموده است . عالیترين مدحها و بزرگترين مذمتهای قرآن دربارهء انسان است ، او را از آسمان و زمين و از فرشته برتر و در همان حال از ديو و جار پايان پستتر شمرده است . از نظر قرآن انسان موجودی است كه توانايی دارد جهان را مسخر خويش سازد و فرشتگان را به خدمت خويش بگمارد ، و هم میتواند به " اسفل سافلين " سقوط كند . اين خود انسان است كه بايد در بارهء خود تصميم بگيرد و سرنوشت نهايی خويش را تعيين نمايد
سخن خويش را از ستايشهای انسان در قرآن تحت عنوان " ارزشهای انسان " آغاز میكنيم
7
ارزشهای انسان
. 1 انسان خليفهء خدا در زمين است
" روزی كه خواست او را بيافريند ، اراده خويش را به فرشتگان اعلام كرد . آنها گفتند : آيا موجودی میآفرينی كه در زمين تباهی خواهد كرد و خون خواهد ريخت ؟ او گفت : من چيزی میدانم كه شما نمیدانيد " ( 1 )
" اوست كه شما انسانها را جانشينهای خود در زمين قرار داده تا شما را در مورد سرمايههايی كه داده است در معرض آزمايش قرار دهد " ( 2 )
. 2 ظرفيت علمی انسان بزرگترين ظرفيتهايی است كه يك مخلوق ممكن است داشته باشد
" تمام اسماء را به آدم آموخت ( او را به همهء حقايق آشنا ساخت )
آنگاه از فرشتگان ( موجودات ملكوتی ) پرسيد : نامهای اينها را بگوييد چيست . گفتند : ما جز آنچه تو مستقيما به ما آموختهای نمیدانيم ( آنچه را تو مستقيما به ما نياموخته باشی ما از راه كسب نتوانيم آموخت )
پاورقی : . 1 بقره / . 30 . 2 انعام / . 165
8
خدا به آدم گفت : ای آدم ! تو به اينها بياموز و اينها را آگاهی ده
همينكه آدم فرشتگان را آموزانيد و آگاهی داد ، خدا به فرشتگان گفت : نگفتم كه من از نهانهای آسمانها و زمين آگاهم ( میدانم چيزی را كه حتما نمیدانيد ) و هم میدانم آنچه را شما اظهار میكنيد و آنچه را پنهان میداريد ؟ " ( 1 ) . 3 او فطرتی خدا آشنا دارد ، به خدای خويش در عمق وجدان خويش آگاهی دارد . همهء انكارها و ترديدها ، بيماريها و انحرافهايی است از سرشت اصلی انسان
" هنوز كه فرزندان آدم در پشت پدران خويش بوده ( و هستند و خواهند بود ) خداوند ( با زبان آفرينش ) آنها را بر وجود خودش گواه گرفت و آنها گواهی دادند " ( 2 )
" چهرهء خود را به سوی دين نگهدار ، همان كه سرشت خدايی است و همهء مردم را بر آن سرشته است " ( 3 )
. 4 در سرشت انسان علاوه بر عناصر مادی كه در جماد و گياه و حيوان وجود دارد ، عنصری ملكوتی و الهی وجود دارد . انسان تركيبی است از طبيعت و ماورای طبيعت ، از ماده و معنی ، از جسم و جان
" آن كه هر چه را آفريد نيكو آفريد و آفرينش انسان را از گل آغاز كرد ، سپس نسل او را از شيرهء كشيدهای كه آبی پست است قرارداد ، آنگاه او را بياراست و از روح خويش در او دميد " ( 4 )
. 5 آفرينش انسان ، آفرينشی حساب شده است ، تصادفی نيست . انسان موجودی انتخاب شده و برگزيده است
" خداوند آدم را بر گزيد و توبهاش را پذيرفت و او را هدايت كرد " ( 5 ) .
پاورقی : . 1 بقره / 31 - . 33 . 2 اعراف / . 172 . 3 روم / . 43 . 4 الم سجده / 7 - . 9 . 5 طه / . 121
9
6 او شخصيتی مستقل و آزاد دارد ، امانتدار خداست ، رسالت و مسؤوليت دارد ، از او خواسته شده است با كار و ابتكار خود زمين را آباد سازد و با انتخاب خود يكی از دو راه سعادت و شقاوت را اختيار كند
" همانا امانت خويش را بر آسمان و زمين و كوهها عرضه كرديم ، همه از پذيرش آن امتناع ورزيدند و از قبول آن ترسيدند ، اما انسان بار امانت را به دوش كشيد و آن را پذيرفت . همانا او ستمگر و نادان بود " (1)
" ما انسان را از نطفهای مركب و ممزوج آفريديم تا او را مورد آزمايش قرار دهيم ، پس او را شنوا و بينا قرار داديم . همانا راه را به او نموديم ، او خود يا سپاسگزار است و يا كافر نعمت . ( يا راه راست را كه نموديم خواهد رفت و به سعادت خواهد رسيد و يا كفران نعمت كرده ، منحرف میگردد " ( 2 )
. 7 او ازيك كرامت ذاتی و شرافت ذاتی بر خوردار است ، خدا او را بر بسياری از مخلوقات خويش برتری داده است . او آنگاه خويشتن واقعی خود را درك و احساسمیكند كه اين كرامت و شرافت را در خود درك كند و خود را برتر از پستيها و دنائتها و اسارتها و شهوترانيها بشمارد
" همانا ما بنی آدم را كرامت بخشيديم و آنان را بر صحرا و دريا ( خشك و تر ) مسلط كرديم و بر بسياری از مخلوقات خويش برتری داديم " ( 3 )
پاورقی : . 1 احزاب / . 72 . 2 دهر / . 3 . 3 اسراء / . 70
10
. 8 او از وجدانی اخلاقی برخوردار است ، به حكم الهامی فطری زشت و زيبا را درك میكند
" سوگند به نفس انسان و اعتدال آن ، كه ناپاكيها و پاكيها را به او الهام كرد " ( 1 )
. 9 او جز با ياد خدا با چيز ديگر آرام نمیگيرد . خواستهای او بی نهايت است ، به هر چه برسد از آن سير و دلزده میشود مگر آنكه به ذات بی حد و نهايت ( خدا ) بپيوندد
" هماناتنها باياد او دلها آرام میگيرد " ( 2 )
" ای انسان ! توبه سوی پرورد گار خويش بسيار كوشنده هستی و عاقبت او را ديدار خواهی كرد " ( 3 )
. 10 نعمتهای زمين برای انسان آفريده شده است
" همانا اوست كه آنچه در زمين است برای شما آفريد " ( 4 )
" آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است مسخر او قرار داده است ( پس او حق بهرهگيری مشروع همهء اينها را دارد " ( 5 )
. 11 او را برای اين آفريد كه تنها خدای خويش را پرستش كند و فرمان او را بپذيرد . پس او وظيفهاش اطاعت امر خداست
" همانا جن و انس را نيافريديم مگر برای اينكه مرا پرستش كنند " ( 6 )
پاورقی : . 1 شمس / 8 و . 9 . 2 رعد / . 28 . 3 انشقاق / . 6 . 4 بقرش / . 29 . 5 جاثية / . 13 . 6 ذاريات / . 56
11
. 12 او جز در راه پرستش خدای خويش و جزبا ياد او خود را نمیيابد ، و اگر خدای خويش را فراموش كند خود را فراموش میكند و نمیداند كه كيست و برای چيست و چه بايد كند و كجا بايد برود
" همانا از آنان مباشيد كه خدا را فراموش كردند و خداوند خودشان را ازياد خودشان برد " ( 1 )
. 13 او همينكه از اين جهان برود و پردهء تن كه حجاب چهرهء جان است دور افكنده شود ، بسی حقايق پوشيده كه امروز بر او نهان است بروی آشكار گردد
" همانا پرده را كنار زديم ، اكنون ديدهات تيز است " ( 2 )
. 14 او تنها برای مسائل مادی كار نمیكند ، يگانه محرك او حوايج مادی زندگی نيست . او احيانا برای هدفها و آرمانهايی بس علی میجنبد و میجوشد . او ممكن است كه از حركت و تلاش خود جزر رضای آفريننده ، مطلوبی ديگر نداشته باشد
" ای نفس آرامش يافته ! همانا به سوی پرورد گارت باز گرد با خشنودی متقابل : تو از او و او از تو خشنود " ( 3 )
" خداوند به مردان و زنان با ايمان باغها و عده كرده است كه در آنها نهرها جاری است ، جاويدان در آنجا خواهند بود و هم مسكنهای پاكيزه ، اما خشنودی خدا از همهء اينها برتر و بالاتر است . آن است رستگاری بزرگ " ( 4 )
پاورقی : . 1 حشر / . 18 . 2 ق / . 22 . 3 فجر / . 28 . 4 توبه / . 72
12
بنابر آنچه گفته شد از نظر قرآن انسان موجودی است برگزيده از طرف خداوند ، خليفه و جانشين او در زمين ، نيمه ملكوتی و نيمه مادی ، دارای فطرتی خدا آشنا ، آزاد ، مستقل ، امانتدار خدا و مسؤول خويشتن و جهان ، مسلط بر طبيعت و زمين و آسمان ، ملهم به خير و شر ، و جودش از ضعف و ناتوانی آغاز میشود و به سوی قوت و كمال سير میكند و بالا میرود اما جز در بارگاه الهی و جز با ياد او آرام نمیگيرد ، ظرفيت علمی و عملیاش نا محدود است ، از شرافت و كرامتی ذاتی بر خوردار است ، احيانا انگيزه هايش هيچ گونه رنگ مادی و طبيعی ندارد ، حق بهره گيری مشروع از نعمتهای خدا به او داده شده است ولی در برابر خدای خودش و ظيفه دار است
ضد ارزشها
در عين حال ، همين موجود در قرآن مورد بزرگترين نكوهشها و ملامتها قرار گرفته است
" او بسيار ستمگر و بسيار نادان است " ( 1 )
" او نسبت به پروردگارش بسيار ناسپاس است " ( 2 )
" او آنگاه كه خود را مستغنی میبيند طغيان میكند " ( 3 )
" او عجول و شتابگر است " ( 4 )
" او هرگاه به سختی بيفتد و خود را گرفتار ببيند ، ما را در هر حال ( به يك پهلو افتاده و يا نشسته و يا ايستاده ) میخواند .
پاورقی : .1 احزاب / .72 .2 حج / 66 و ..
.3 علق / .7 .4 اسراء / .11
13
همينكه گرفتاری را از او بر طرف كنيم گويی چنين حادثهای پيش نيامده است " ( 1 )
" او تنگ چشم و ممسك است " ( 2 )
" او مجادله گرترين مخلوق است " ( 3 )
" او حريص آفريده شده است " ( 4 )
" اگر بدی به او رسد ، جزع كننده است و اگر نعمت به او رسد بخل كننده است " ( 5 )
زشت يا زيبا ؟
چگونه است ؟ آيا انسان از نظر قرآن يك موجود زشت و زيباست ، آن هم زشت زشت و زيبای زيبا ؟ آيا انسان يك موجود دو سرشتی است : نيمی از سرشتش نور است و نيمی ظلمت ؟ چگونه است كه قرآن ، هم او را منتها درجه مدح میكند و هم منتها درجه مذمت ؟ ! حقيقت اين است كه اين مدح و ذم ، از آن نيست كه انسان يك موجود دو سرشتی است : نيمی از سرشتش ستودنی است و نيم ديگر نكوهيدنی ، نظر قرآن به اين است كه انسان همهء كمالات را بالقوه دارد و بايد آنها را به فعليت برساند ، و اين خود اوست كه بايد سازنده و معمار خويشتن باشد
شرط اصلی وصول انسان به كمالاتی ك ه بالقوه دارد " ايمان " است . از ايمان ، تقوا و عمل صالح و كوشش در راه خدا بر میخيزد ، به وسيلهء ايمان است كه علم از صورت يك ابزار ناروا در دست نفس اماره خارج میشود و به صورت يك ابزار مفيد در میآيد
پس انسان حقيقی كه خليفة الله است ، مسجود ملائكه است ، همه چيز برای اوست و بالاخرش دارندهء همهء كمالات انسانی است ، انسان بعلاوهء ايمان است ، نه انسان منهای ايمان . انسان منهای ايمان ، كاستی گرفته و ناقص است .
پاورقی : . 1 يونس / . 12 . 2 اسراء / . 100 . 3 كهف / . 54 4 و . 5 معارج / . 19
14
چنين انسانی حريص است ، خونريز است ، بخيل و ممسك است ، كافر است ، از حيوان پستتر است
در قرآن آياتی آمده است كه روشن میكند انسان ممدوح چه انسانی است و انسان مذموم چه انسانی است . از اين آيات استنباط میشود كه انسان فاقد ايمان وجدا از خدا انسان واقعی نيست . انسان اگر به يگانه حقيقتی كه با ايمان به او وياد او آرام میگيرد بپيوندد ، دارندهء همهء كمالات است و اگر از آن حقيقت - يعنی خدا - جدا بماند ، درختی را ماند كه از ريشهء خويشتن جدا شده است . ما به عنوان نمونه دو آيه را ذكر میكنيم : « و العصر 0 إن الانسان لفی خسر 0 إلا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر »( 1 )
سوگند به عصر ، همانا انسان در زيان است ، مگر آنان كه ايمان آورده و شايسته عمل كرده و يكديگر را به حق و صبر و مقاومت توصيه كردهاند
²ولقد ذرأنا لجهنم كثيرا من الجن و الانس ، لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم أعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها أولئك كالانعام بل هم أضل ( 2 )
" همانا بسياری از جنيان و آدميان را برای جهنم آفريدهايم ( پايان كارشان جهنم است ) ، زيرا دلها دارند و با آنها فهم نمیكنند ، چشمها دارند و با آنها نمیبينند ، گوشها دارند و با آنها نمیشنوند . اينها مانند چهار پايان بلكه راه گم كردهترند "
پاورقی : . 1 سورهء عصر
. 2 اعراف / . 179
15
موجود چند بعدی
از آنچه گفته شد معلوم شد كه انسان با همهء وجوه مشتركی كه با ساير جاندارها دارد ، فاصلهء عظيمی با آنها پيدا كرده است . انسان موجودی مادی - معنوی است . انسان با همهء وجوه مشتركی كه با جاندارهای ديگر دارد ، يك سلسله تفاوتهای اصيل و عميق با آنها دارد كه هريك از آنها بعدی جدا گانه به او میبخشد و رشتهای جدا گانه در بافت هستی او به شمار میرود . اين تفاوتها در سه ناحيه است : .1 ناحيهء ادراك و كشف خود و جهان
.2 ناحيهء جاذبههايی كه بر انسان احاطه دارد
.3 ناحيهء جاذبه كيفيت قرار گرفتن تحت تأثير جاذبهها و انتخاب آنها
اما در ناحيهء ادراك و كشف و جهان . حواس حيوان راهی و وسيلهای است برای آگاهی حيوان به جهان . انسان در اين جهت با حيوانهای ديگر شريك است و احيانا برخی حيوانات از انسان در اين ناحيه قوی ترند . آگاهی و شناختی كه حواس به حيوان و يا انسان میدهد سطحی و ظاهری است ، به عمق ماهيت و ذات اشياء و روابط منطقی آنها نفوذ ندارد . ولی در انسان نيروی ديگری برای درك و كشف خود و جهان وجود دارد كه در جانداران ديگر وجود ندارد و آن نيروی مرموز تعقل است .
16
انسان با نيروی تعقل ، قوانين كلی جهان را كشف میكند و براساس شناخت كلی جهان و كشف قوانين كلی طبيعت ، طبيعت را عملا استخدام میكند و در اختيار خويش قرار میدهد . در بحثهای گذشته نيز اشاره به اين نوع شناخت كه مخصوص انسان است كرديم و گفتيم مكانيسم شناخت تعقلی از پيچيدهترين مكانيسمهای وجود انسان است . همين مكانيسم پيچيده اگر درست مورد دقت قرار گيرد ، دروازهء شگفتی است برای شناخت خود انسان . انسان با اين نوع شناخت ، بسياری از حقايق را كه مستقيما از راه حواس با آنها تماس ندارد كشف میكند . شناخت انسان ما ورای محسوسات را ، بالاخص شناخت فلسفی خداوند ، وسيلهء اين استعداد مرموز و مخصوص آدمی صورت میگيرد
اما در ناحيهء جاذبهها . انسان مانند جانداران ديگر تحت تأثير جاذبهها و كششهای مادی و طبيعی است ، ميل به غذا ، ميل به خواب ، ميل به امور جنسی ، ميل به استراحت و آسايش و امثال اينها او را به سوی ماده و طبيعت میكشد . اما جاذبههايی كه انسان را به خود میكشد منحصر به اينها نيست ، جاذبهها و كششهای ديگر انسان را به سوی كانونهای غير مادی ، يعنی اموری كه نه حجم دارد و نه سنگينی و نتوان آنها را با امور مادی سنجيد ، میكشاند .
. 1 علم و دانايی
انسان ، دانش و آگاهی را تنها از آن جهت كه او را بر طبيعت مسلط میكند و به سود زندگی مادی اوست ، نمیخواهد . در
17
اصول جاذبههای معنوی كه تا امروز شناخته شده و مورد قبول است امور ذيل است : انسان غريزهء حقيقت جويی و تحقيق وجود دارد ، نفس دانايی و آگاهی برای انسان مطلوب و لذت بخش است . علم گذشته از اينكه وسيلهای است برای بهتر زيستن و برای خوب از عهدهء مسؤوليت برآمدن ، فی حد نفسه نيز مطلوب بشر است . انسان اگر بداند رازی در ورای كهكشانها وجود دارد و دانستن و ندانستن آن تأثيری در زندگی او ندارد ، باز هم ترجيح میدهد كه آن را بداند . انسان طبعا از جهل فرار میكند و به سوی علم میشتابد
بنابراين ، علم و آگاهی يكی از ابعاد معنوی وجود انسان است
. 2 خير اخلاقی
پارهای از كارها را انسان انجام میدهد نه به منظور سودی از آنها و يا دفع زيانی به وسيلهء آنها ، بلكه صرفا تحت تأثير يك سلسله عواطف كه عواطف اخلاقی ناميده میشود ، از آن جهت انجام میدهد كه معتقد است انسانيت چنين حكم میكند . فرض كنيد انسانی در شرايطی سخت ، در بيابانی و حشتناك قرار گرفته است ، بی آذوقه و بی وسيله ، و هر لحظه خطر مرگ او را تهديد میكند . در اين بين ، انسانی ديگر پيدا میشود و به او كمك میكند و او را از چنگال مرگ قطعی نجات میبخشد . بعد اين دو انسان از يكديگر جدا میشوند و يكديگر را نمیبينند . سالها بعد آن فردی كه روزی گرفتار شده بود ، نجات دهندهء قديمی خود را میبيند كه به حال نزاری افتاده است ، به يادش میافتد كه روزی همين شخص او را نجات داده است . آيا وجدان اين فرد در اينجا هيچ فرمانی نمیدهد ؟ آيا به او نمیگويد كه ياداش نيكی ، نيكی است ؟ آيا نمیگويد سپاسگزاری احسان كننده واجب و لازم است ؟ پاسخ مثبت است
18
آيا اگر اين فرد به آن شخص كمك كرد ، وجدان انسانهای ديگر چه میگويد ؟ و اگر بی اعتنا گذشت و كوچكترين عكس العملی نشان نداد ، وجدانهای ديگر چه میگويند ؟ مسلما در صورت اول وجدانهای ديگر او را تحسين میكنند و آفرين میگويند ، و در صورت دوم ملامت میكنند و نفرين میگويند . اينكه وجدان آن انسان حكم میكند " پاداش احسان ، احسان است " ( 1 ) و هم اينكه وجدان انسانها حكم میكند كه " پاداش دهندهء نيكی را به نيكی ، بايد آفرين گفت و بی اعتنا را بايد مورد ملامت و شماتت قرار داد " از وجدان اخلاقی ناشی میشود و اين گونه اعمال را خير اخلاقی میگويند
معيار بسياری از كارهای انسان " خير اخلاقی " است ، و به عبارت ديگر ، بسياری از كارها را انسان به جهت " ارزش اخلاقی " انجام میدهند نه به جهت امور مادی . اين نيز از مختصات انسان است و مربوط است به جنبهء معنوی انسان و يك بعد از ابعاد معنويت اوست . ساير جانداران هرگز چنين معياری ندارند ، برای حيوان ، خير اخلاقی مفهوم ندارد و ارزش اخلاقی بیمعنی است
. 3 جمال و زيبايی
يك بعد ديگر از ابعاد معنوی انسان علاقه به جمال و زيبايی است . قسمت مهمی از زندگی انسان را جمال و زيبايی تشكيل میدهد .
پاورقی : . 1 قرآن كريم میفرمايد : " هل جزاء الاحسانإلا الاحسان »" ( الرحمن / 60 )
19
انسان جمال و زيبايی را در همهء شؤون زندگی دخالت میدهد : جامه میپوشد برای سرما و گرما ، به همان اندازه هم ، به زيبايی رنگ و دوخت اهميت میدهد ، خانه میسازد برای سكونت ، و بيش از هر چيز به زيبايی خانه توجه دارد ، حتی سفرهای كه برای غذا خوردن پهن میكند و ظرفی كه در آن غذا میريزد و حتی ترتيب چيدن غذا در ظرفها و بر سفره همه روی اصول زيبايی است . انسان دوست دارد قيافهاش زيبا باشد ، نامش زيبا باشد ، جامهاش زيبا باشد ، خطش زيبا باشد ، خيابانش و شهرش زيبا باشد ، مناظر جلوی چشمش زيبا باشد و خلاصه میخواهد هالهای از زيبايی تمام زندگی اش را فرا گيرد
برای حيوان مسألهء زيبايی مطرح نيست . برای حيوان آنچه مطرح است محتوای آخور است ، اما اينكه آخور زيبا باشد يا نازيبا ، ديگر مطرح نيست . برای حيوان پالان زيبا ، منظرهء زيبا ، مسكن زيبا و غيره مطرح نيست
. 4 تقديس و پرستش
يكی از پايدارترين و قديمیترين تجليات روح آدمی و يكی از اصيلترين ابعاد وجود آدمی ، حس نيايش و پرستش است . مطالعهء آثار زندگی بشر نشان میدهد هر زمان و هر جا كه بشر وجود داشته است ، نيايش و پرستش هم وجود داشته است ، چيزی كه هست شكل كار و شخص معبود متفاوت شده است : از نظر شكل از رقصها و حركات دسته جمعی موزون همراه با يك سلسله اذكار و اوراد گرفته تا عالیترين خضوعها و خشوعها و راقیترين اذكار و ستايشها ، و از نظر معبود از سنگ و چوب گرفته تا ذات قيوم ازلی ابدی منزه از زمان و مكان
پيامبران پرستش را نياوردند و ابتكار نكردند ، بلكه نوع پرستش را يعنی نوع آداب و اعمالی كه بايد پرستش به آن شكل صورت گيرد ، به بشر آموختند و ديگر اينكه از پرستش غير ذات يگانه ( شرك ) جلوگيری به عمل آوردند
از نظر مسلمات دينی و همچنين از نظر برخی علمای دين شناسی ( 1 ) بشر ابتدا موحد و يگانه پرست بوده است و خدای واقعی خويش را میپرستيده است . پرستش بت يا ماه و يا ستاره و يا انسان از نوع انحرافهايی است كه بعدا رخ داده است .
20
يعنی چنين نبوده كه بشر پرستش را از بت يا انسان يا مخلوقی ديگر آغاز كرده باشد و تدريجا با تكامل تمدن به پرستش خدای يگانه رسيده باشد . حس پرستش كه احيانا از آن به حس دينی تعبير میشود ، در عموم افراد بشر وجود دارد . قبلا از " اريك فروم " نقل كرديم كه : " انسان ممكن است جانداران يا درختان يا بتهای زرين يا سنگی يا خدای نا ديدنی يا مردی ربانی يا پيشوايی شيطانی صفت را بپرستد ، میتواند نياكان يا ملت يا طبقة يا حزب خود يا پول و كاميابی را بپرستد . . . او ممكن است از مجموعهء معتقداتش به عنوان دين ، ممتاز از معتقدات غير دينی آگاه باشد و ممكن است بر عكس ، فكر كند كه هيچ دينی ندارد . مسأله بر سر اين نيست كه دين دارد يا ندارد ، مسأله بر سر اين است كه كدام دين را دارد " ( 2 )
" ويليام جيمز " بنابر نقل " اقبال " میگويد : " انگيزه نيايش نتيجهء ضروری اين امر است كه در عين اينكه در قویترين قسمت از خودهای اختياری و عملی هر كس خودی از نوع اجتماعی است ، با وجود اين ، مصاحب كامل خويش را تنها در جهان انديشه ( درون انديشی ) میتواند پيدا كند . . .
پاورقی : . 1 مانند ماكس مولر
. 2 جهانی از خود بيگانه
21
اغلب مردم ، خواه به صورت پيوسته و خواه به صورت تصادفی در دل خويش به آن رجوع میكنند
حقيرترين فرد بر روی زمين با اين توجه عالی ، خود را واقعی و با ارزش احساس میكند " ( 1 )
" ويليام جيمز " دربارهء عمومی بودن اين حس در همهء افراد چنين میگويد : " احتمال دارد كه مردمان از لحاظ درجهء تأثير پذيری از احساس يك ناظر درونی در وجودشان با يكديگر اختلاف داشته باشند . برای بعضی از مردم بيش از بعضی ديگر اين توجه ، اساسی ترين قسمت خودآگاهی را تشكيل میدهد . آنان كه بيشتر چنين هستند محتملا دينی ترند ، ولی اطمينان دارم كه حتی آن كسان هم كه میگويند بكلی فاقد آنند خود را فريب میدهند و حقيقتا تا حدی ديندارند " ( 2 )
قهرمانهای افسانهای ساختن از پهلوانان و يا دانشمندان و يا رجال دينی ، معلول حس تقديس بشر است كه میخواهد موجودی قابل ستايش و تقديس داشته باشد و او را عاشقانه و در حد ما فوق طبيعی ستايش نمايد . ستايشهای مبالغه آميز بشر امروز از قهرمانهای حزبی يا ملی ، دم زدن از پرستش حزب ، مرام ، مسلك ، پرچم ، آب و خاك ، و احساس ميل به فداكاری در راه اينها همه معلول اين حس است .
پاورقی : . 1 احيای فكر دينی ، ص . 105 . 2 همان مأخذ
22
احساس نيايش ، احساس [ نياز ] غريزی است به كمالی برتر كه در او نقصی نيست و جمالی كه در آن زشتی وجود ندارد . پرستش مخلوقات به هر شكل ، نوعی انحراف اين حس از مسير اصلی است
انسان در حال پرستش ، از وجود محدود خويش میخواهد پرواز كند و به حقيقتی پيوند يابد كه در آنجا نقص و كاستی و فنا و محدوديت وجود ندارد و به قول " اينشتاين " دانشمند بزرگ عصر ما : " در اين حال فرد به كوچكی آمال و اهداف بشری پی میبرد و عظمت و جلالی را كه در ما ورای امور و پديدهها در طبيعت و افكار تظاهر مینمايد ، حس میكند " . ( 1 ) " اقبال " میگويد : " نيايش عمل حياتی و متعارفی است كه به وسيلهء آن جزيرهء كوچك شخصيت ما وضع خود را در كل بزرگتری از حيات اكتشاف میكند " ( 2 )
عبادت و پرستش نشان دهندهء يك " امكان " و يك " ميل " در انسان است : امكان بيرون رفتن از مرز امور مادی ، و ميل به پيوستن به افق بالاتر و وسيعتر . چنين ميلی و چنين عشقی از مختصات انسان است . اين است كه پرستش و نيايش يكی ديگر از ابعاد معنوی روح انسان است
اما تفاوت انسان در كيفيت قرار گرفتن تحت تأثير جاذبهها و انتخاب يكی از آنها ، مطلبی است كه در بحث آينده مطرح میشود
قوه و نيرو نيازی به تعريف ندارد ، عاملی كه اثری از او ناشی میشود به نام قوه يا نيرو ناميده میشود .
پاورقی : . 1 دنيايی كه من میبينم ، ص . 56 . 2 احيای فكر دينی در اسلام
23
تواناييهای گوناگون انسان
هر موجودی از موجودات جهان ، منشأ يك يا چند خاصيت و اثر هست ، لهذا در هر موجودی ، اعم از جماد و نبات و حيوان و انسان ، قوه و نيرو وجود دارد . قوه اگر با شعور و ادراك و خواست توأم باشد به نام " قدرت " و يا " توانايی " ناميده میشود
يكی ديگر از تفاوتهای حيوان و انسان با گياه و جماد اين است كه حيوان و انسان بر خلاف جماد و گياه ، پارهای از قوههای خويش را بر حسب ميل و شوق و يا ترس و به دنبال " خواست " ، اعمال میكند . مثلا مغناطيس كه نيروی كشش آهن دارد به طور خود به خود و به حكم نوعی جبر طبيعی ، آهن را به سوی خود میكشد . مغناطيس نه از كار خويش آگاه است و نه ميل و شوق يا ترس و بيمش اقتضا كرده است كه آهن را به سوی خود بكشد . همچنين است آتش كه میسوزاند و گياه كه از زمين میرويد و درخت كه شكوفه میكند و ميوه میدهد
اما حيوان كه راه میرود ، به راه رفتن خويش آگاه است و خواسته است كه راه برود و اگر نمیخواست راه برود چنين نبود كه جبرا راه برود . اين است كه گفته میشود : " حيوان جنبندهء با خواست است " . به عبارت ديگر ، پارهای از قوههای حيوان تابع خواست حيوان است و در فرمان خواست حيوان است ، يعنی اگر حيوان بخواهد ، آن قوهها عمل میكنند و اگر نخواهد ، عمل نمیكنند
در انسان نيز پارهای قوهها و نيروها به همين شكل وجود دارد ، يعنی تابع خواست انسان است ، با اين تفاوت كه خواست حيوان ميل طبيعی و غريزی حيوان است و حيوان در مقابل ميل خود قدرت و نيرويی ندارد .
24
حيوان همينكه ميلش به سويی تحريك شد ، خود به خود به آن سو كشيده میشود . در حيوان قدرت مقاومت و ايستادگی در مقابل ميل درونی خود و همچنين قدرت محاسبه و انديشه در ترجيح جانب ميلها و يا جانب امری كه بالفعل ميلی به سوی او نيست بلكه صرفا دورانديشی اقتضا میكند ، وجود ندارد
اما انسان چنين نيست . انسان قادر است و توانايی دارد كه در برابر ميلهای درونی خود ايستادگی كند و فرمان آنها را اجرا نكند . اين توانايی را انسان به حكم يك نيروی ديگر دارد كه از آن به " اراده " تعبير میشود . اراده به نوبهء خود تحت فرمان عقل است ، يعنی عقل تشخيص میدهد و اراده انجام میدهد
يكی از آنچه گذشت روشن شد كه انسان از دو جهت ، يك سلسله تواناييها دارد كه ساير جاندارها ندارند : يكی از جهت اينكه در انسان يك سلسله ميلها و جاذبههای معنوی وجود دارد كه در ساير جاندارها وجود ندارد . اين جاذبهها به انسان امكان میدهد كه دايرهء فعاليتش را از حدود ماديات توسعه دهد و تا افق عالی معنويات بكشاند ، ولی ساير جاندارها از زندان ماديات نمیتوانند خارج شوند
ديگر از آن جهت كه به نيروی " عقل " و " اراده " مجهز است ، قادر است در مقابل ميلها مقاومت و ايستادگی نمايد و خود را از تحت تأثير نفوذ جبری آنها آزاد نمايد و بر همهء ميلها " حكومت " كند .
25
انسان میتواند همهء ميلها را تحت فرمان عقل قرار دهد و برای آنها جيره بندی كند و به هيچ ميلی بيش از ميزان تعيين شده ندهد و به اين وسيله آزادی " معنوی " كه با ارزشترين نوع آزادی است كسب نمايد
اين توانايی بزرگ از مختصات انسان است و در هيچ حيوانی وجود ندارد و همين است كه انسان را شايستهء " تكليف " كرده است و همين است كه به انسان حق " انتخاب " میدهد و همين است كه انسان را بهصورت يك موجود واقعا " آزاد " و " انتخابگر " و " صاحب اختيار " در میآورد
ميلها و جاذبهها نوعی پيوند و كشش است ميان انسان و يك كانون خارجی كه انسان را به سوی خود میكشاند . انسان به هر اندازه كه تسليم ميلها بشود ، خود را رها میكند و به حالت لختی و سستی و زبونی در میآيد و سرنوشتش در دست يك نيروی خارجی قرار میگيرد كه او را به اين سو و آن سو میكشاند ، ولی نيروی عقل و اراده نيرويی درونی و مظهر شخصيت واقعی انسان است
انسان آنجا كه به عقل و اراده متكی میشود ، نيروهای خويش را جمع و جور میكند و نفوذهای خارجی را قطع مینمايد و خويشتن را " آزاد " میسازد و به صورت " جزيرهای مستقل " در میآيند . انسان به واسطهء عقل و اراده است كه " مالك خويشتن " میشود و شخصيتش استحكام میيابد
مالكيت نفس و تسلط بر خود و رهايی از نفوذ جاذبهء ميلها هدف اصلی تربيت اسلامی است . غايت و هدف چنين تربيتی " آزادی معنوی " است
26
خودشناسی
اسلام عنايت خاص دارد كه انسان " خود " را بشناسد و جا و موقع خويشتن را در جهان آفرينش تشخيص دهد . اين همه تأكيد در قرآن در مورد انسان برای اين است كه انسان خويشتن را آنچنانكه هست بشناسد و مقام و موقع خود را در عالم وجود درك كند و هدف از اين شناختن و درك كردن اين است كه خود را به مقام والايی كه شايستهء آن است برساند
قرآن كتاب انسان سازی است ، يك فلسفهء نظری نيست كه علاقهاش تنها به بحث و نظر و چشم انداز باشد ، هر چشم اندازی را كه ارائه میدهد برای عمل و گام برداشتن است
قرآن كوشاست كه انسان " خود " را كشف كند . اين " خود " ، " خود " شناسنامهای نيست ، كه اسمت چيست ؟ اسم پدرت چيست و در چه سالی متولد شدهای ؟ تابع چه كشوری هستی ؟ از كدام آب و خاكی و با چه كسی زناشويی بر قرار كردهای و چند فرزند داری ؟ آن " خود " همان چيزی است كه " روح الهی " ناميده میشود و با شناختن آن " خود " ، است كه [ انسان ] احساس شرافت و كرامت و تعالی میكند و خويشتن را از تن دادن به پستيها برتر میشمارد ، به قداست خويش پی میبرد ، مقدسات اخلاقی و اجتماعی برايش معنی و ارزش پيدا میكند
قرآن از برگزيدگی انسان سخن میگويد ، چرا ؟ میخواهد بگويد : تويك موجود " تصادفی " نيستی كه جريانات كوروكر ، - مثلا اجتماع تصادفی اتمها - تو را به وجود آورده باشد ، تويك موجود انتخاب شده و برگزيدهای ، و به همين دليل رسالت و مسؤوليت داری . بدون شك انسان در جهان خاكی قویترين و نيرومندترين موجودات است .
27
اگر زمين و موجودات زمينی را در حكم يك " قريه " فرض كنيم ، انسان كدخدای اين قريه است . ولی بايد ببينيم كه آيا انسان يك كدخدای انتخاب شده و برگزيده است و يا يك كدخدايی كه به زور و قلدری خود را تحميل كرده است ؟ فلسفههای مادی ، قدرت حاكمهء انسان را صرفا ناشی از زور و قدرت انسان میدانند . و مدعی هستند كه انسان به علل تصادفی دارای زور و قدرت شده است . بديهی است كه با اين فرض ، " رسالت " و " مسؤوليت " برای انسان بیمعنی است . چه رسالتی و چه مسؤوليتی ؟ از طرف چه كسی و در مقابل چه كسی ؟ اما از نظر قرآن ، انسان يك كدخدای انتخاب شده زمين است و به حكم شايستگی و صلاحيت ، نه صرفا زور و چنگال تنازع ، از طرف ذی صلاحيتترين مقام هستی ، يعنی ذات خداوند ، برگزيده و انتخاب و به تعبير قرآن " اصطفا " شده است ، و به همين دليل مانند هر برگزيده ديگر " رسالت " و " مسؤوليت " دارد : رسالت از طرف خدا ، و مسؤوليت در پيشگاه او
اعتقاد به اينكه انسان موجودی انتخاب شده است و هدفی از انتخاب در كار است ، نوعی آثار روانی و تربيتی در افراد به وجود میآورد ، و اعتقاد به اينكه انسان نتيجهء يك سلسله تصادفات بی هدف است ، نوعی ديگر آثار روانی و تربيتی در افراد به وجود میآورد ، و اعتقاد به اينكه انسان نتيجه يك سلسله تصادفات بی هدف است ، نوعی ديگر آثار روانی و تربيتی در انسان به وجود میآورد
28
خودشناسی به معنی اين است كه انسان مقام واقعی خويش را در عالم وجود درك كند ، بداند خاكی محض نيست ، پرتوی از روح الهی در او هست ، بداند كه در معرفت میتواند بر فرشتگان پيشی بگيرد ، بداند كه او آزاد و مختار و مسؤول خويشتن و مسؤول افراد ديگر و مسؤول آباد كردن جهان و بهتر كردن جهان است ( او شما را از زمين بيافريد و عمران آن را از شما خواست ) ( 1 ) ، بداند كه او امانتدار الهی است ، بداند كه بر حسب تصادف ، برتری نيافته است تا استبداد بورزد و همه چيز را برای شخص خود تصاحب كند و مسؤوليت و تكليفی برای خويشتن قائل نباشد
پرورش استعدادها
تعليمات اسلامی نشان میدهد كه اين مكتب مقدس الهی به همهء ابعاد انسان ، اعم از جسمی و روحی ، مادی و معنوی ، فكری و عاطفی ، فردی و اجتماعی توجه عميق داشته است و نه تنها جانب هيچ كدام را مهمل نگذاشته است بلكه عنايت خاص به " پرورش " همهء اينها روی اصل معينی داشته است . در اينجا به طور اجمال به همهء اينها اشاره میكنيم
پرورش جسم
اسلام " تن پروری " به معنی " نفس پروری " و شهوت پرستی را شديدا محكوم كرده است ، اما پرورش بدن به معنی مراقبت و حفظ سلامت و بهداشت را از واجبات شمرده است و هر نوع عملی را كه برای بدن زيانبخش باشد حرام شمرده است .
پاورقی : . 1 هو أنشأكم من الارض و استعمركم فيها »( هود / 61 )
29
اسلام آنجا كه يك امر واجب ( مانند روزه ) احيانا برای بدن مضر تشخيص داده شود تكليف آن را ساقط میكند ، بلكه چنين روزهای را حرام میداند . هر اعتيادی كه برای بدن مضر باشد از نظر اسلام حرام است . آداب و سنن بسياری در اسلام به خاطر بهداشت و سلامت بدن وضع شده است
ممكن است افرادی ميان " پرورش بدن " كه امری بهداشتی است و " تن پروری " به معنی نفس پروری كه امری اخلاقی است فرق نگذارند و خيال كنند اسلام كه با تن پروری مخالف است با بهداشت بدن مخالف است ، پس لاقيدی در حفظ سلامت و بلكه كارهايی كه مضر به بهداشت و سلامت بدن است از نظر اسلام كار اخلاقی است . و اين اشتباهی فاحش و خطرناك است . تقويت و سلامت بدن و بهداشت آن كجا و تن آسانی و تن پروری كجا ؟ نفس پروری و شهوت پرستی كه در اسلام محكوم است ، همان طوريكه بر ضد روح پروری است و موجب بيماری روح و روان میگردد ، بر ضد بهداشت و پرورش صحيح جسم نيز هست و منجر به بيماری جسمی میگردد ، زيرا نفس پروری و شهوت پرستی منجر به بيماری جسمی میگردد ، زيرا نفس پروری و شهوت پرستی منجر به افراط كاريها میشود و افراط كاريها منشأ اختلالات اساسی در جهازات بدنی
پرورش روح
پرورش عقل و فكر و كسب استقلال فكری و مبارزه با اموری كه بر ضد استقلال عقل است از قبيل تقليد از نياكان ، از اكابر و چشم پركنها ، از رفتار اكثريت و امثال اينها مورد عنايت شديد اسلام است
30
پرورش اراده و كسب مالكيت بر نفس و آزادی معنوی از حكومت مطلقهء ميلها مبنای بسياری از عبادات اسلامی و ساير تعليمات اسلامی است
پرورش حس حقيقت جويی و علم طلبی ، پرورش عواطف اخلاقی ، پرورش حس جمال و زيبايی ، پرورش حس پرستش ، هر كدام به نوبهء خود مورد توجه عميق اسلام است
نقش مؤثر انسان در ساختن آيندهء خويش
موجودات جهان تقسيم میشوند به جاندار و بيجان . موجودات بيجان هيچ گونه نقشی در ساختن خويش ندارند . آب و آتش و سنگ و خاك بیجاناند و هيچ نقشی در تكوين و يا تكميل خويش ندارند ، بلكه صرفا تحت تأثير عوامل خارجی تكوين میيابند و تحت تأثير همان عوامل احيانا نوعی كمال كسب میكنند . از اين موجودات هيچ گونه تلاشی و فعاليتی در جهت ساختن يا پرداختن به خود مشاهده نمیشود . ولی [ از ] جانداران ، مانند گياه و حيوان و انسان ، يك سلسله تلاشها در جهت حفظ و صيانت خود از آفات و در جهت جذب مواد ديگر و در جهت توليد مثل مشاهده میشود
در گياهان يك سلسله قوای طبيعی وجود دارد كه در ساختن آيندهء آنها مؤثر است . در گياه قوه يا قوههايی است كه مواد را از زمين يا هوا جذب میكند ، قوه يا قوههايی است كه از درون به وسيلهء مواد جذب شده او را رشد میدهد و قوه يا قوههايی است كه امكان توليد مثل را فراهم میكند
در حيوان همهء اين قوههای طبيعی بعلاوهء يك سلسله قوههای شعوری از قبيل حس باصره ، سامعه ، لامسه و غيره و از قبيل ميلها - كه قبلا از آنها ياد شد - وجود دارد .
31
حيوان به وسيلهء اين قوهها از طرفی خويشتن را از گزند آفات حفظ میكند و از طرفی موجبات رشد فردی و بقای نوع خود را فراهم میكند
در انسان همه قوای طبيعی و قوای شعوری كه در گياه و حيوان هست وجود دارد بعلاوهء يك سلسله ميلهای اضافی - كه قبلا شرح داده شد - و بعلاوهء نيروی خارق العادهء عقل و اراده كه سرنوشت آيندهء او را با مقياس زيادی به دست خودش میدهد و خودش آيندهء خويش را انتخاب میكند و میسازد
از آنچه گفته شد روشن گشت كه برخی موجودات هيچ گونه نقشی در ساختن آينده خويش ندارند ( جمادات ) . برخی ديگر نقشی در ساختن آيندهء خويش دارند اما اين نقش نه آگاهانه است و نه آزادانه بلكه طبيعت ، نيروهای درونی آنها را به طور غير مستشعر و نا آگاهانه برای صيانت و بقای آنها و ساختن آنها در آينده استخدام كرده است ( نباتات ) . برخی ديگر نقش بيشتری دارند . اين نقش آگاهانه است هر چند آزادانه نيست ، يعنی با نوعی آگاهی از خود و محيط خود تحت تأثير جاذبهء يك سلسله ميلهای شعوری ، در راه صيانت خود برای آينده میكوشند ( حيوانات )
ولی انسان نقشی فعالتر و مؤثرتر و گستردهتر در ساختن آيندهء خويش دارد . نقش انسان ، هم آگاهانه است و هم آزادانه ، يعنی انسان ، هم به خود و محيط خود آگاه است و هم آنكه با توجه به آينده ، به حكم نيروی عقل و اراده میتواند آزادانه آيندهء خويش را به هر شكل كه خود بخواهد انتخاب كند
ضمنا دايرهء ايفای نقش برای انسان نسبت به حيوان بسی وسيعتر و گستردهتر است .
32
گستردگی دايرهء سازندگی انسان نسبت به آيندهاش از سه و يژگی در انسان سر چشمه میگيرد : . 1 وسعت دايرهء بينش و آگاهی . انسان با نيروی علم ، دايرهء بينش و آگاهی خويش را از ظواهر و سطح طبيعت عبور میدهد و تا اعمال درون آن گسترش میدهد و قوانين طبيعت را میشناسد . با شناختن قوانين طبيعت ، دست انسان برای ساختن طبيعت ، آنچنانكه با زندگی انسان سازگارتر باشد ، باز میشود
. 2 وسعت دامنهء خواستها كه در بخش " انسان و حيوان " ( 1 ) از آنها ياد شد ، و در مباحث اين بخش نيز تحت عنوان " موجود چند بعدی " به آنها اشاره شد
. 3 استعداد خودساختگی ويژهای كه در انسان است و هيچ موجود ديگر در اين جهت مانند او نيست
توضيح اينكه اگر چه برخی جاندارهای ديگر نيز به مقياس كمی قابل " ساختن " هستند و میتوان با " عوامل خاص تربيتی " تغييراتی در آنها به وجود آورد - آنچنانكه در جهان نباتات و حيوانات مشاهده میشود - ولی اولا هيچ يك از آنها به دست خودشان ساخته نمیشوند و اين انسان است كه آنها را میسازد ، و ثانيا تغيير پذيری آنها نسبت به انسان بسيار اندك است
انسان در ناحيهء خصلتها و خويها يك موجود بالقوه است ، يعنی در آغاز تولد فاقد خوی و خصلت است ، بر خلاف حيوانات كه هر كدام با يك سلسله خصلتهای ويژه متولد میشوند .
پاورقی : . 1 در كتاب اول اين مجموعه به نام " انسان و ايمان "
33
انسان چون فاقد هرگونه خوی و خصلتی است ، و از طرفی خوی پذير و خصلت پذير است ، به وسيلهء خصلتها و خويهايی كه تدريجا پيدا میكند يك سلسله " ابعاد ثانوی " علاوه بر ابعاد فطری برای خويش میسازد
انسان يگانه موجودی است كه قانون خلقت ، قلم ترسيم چهرهء او را به دست خودش داده است كه هر طور كه میخواهد ترسيم كند ، يعنی بر خلاف اندامهای جسمانیاش كه كارش در مرحلهء رحم به پايان رسيده است و بر خلاف خصلتهای روحی و اندامهای روانی حيوانات كه آنها نيز در مرحلهء قبل از توليد پايان گرفته است ، اندامهای روانی انسان - كه از آنها به خصلتها و خويها و ملكات اخلاقی تعبير میشود - به مقياس بسيار وسيعی پس از تولد ساخته میشود
اين است كه هر موجودی ، حتی حيوان ، آن چيزی است كه او را ساختهاند ، ولی انسان آن چيزی است كه بخواهد باشد . و به همين جهت است كه هر نوع از انواع حيوانات همان طور كه اندام جسمانی همهء افرادش شبيه يكديگر است ، اندامهای روانی و خصلتهای روانی افرادش نيز شبيه يكديگر است ، تمام افراد گربه يك نوع خصلت دارند و تمام افراد سگ يك نوع ديگر و تمام افراد مورچه يك نوع ديگر ، تفاوتی اگر باشد بسيار اندك است . ولی تفاوت خصلتی و اخلاقی افراد انسان ، بینهايت است . و اين است كه انسان يگانه موجودی است كه خودش بايد "خويشتن" را انتخاب كند كه چه باشد
در آثار اسلامی رسيده است كه انسانها در قيامت بر طبق خصلتهای اكتسابی روحی ، نه اندام ظاهری جسمانی ، محشور میگردند ، يعنی انسانها از نظر اخلاق اكتسابی با هر نوع جانداری كه به او شبيهتر باشد ، به شكل او و اندام او محشور میگردند ، و تنها افرادی به شكل و صورت انسانی محشور میگردند كه اخلاق و خويهای اكتسابی و ابعاد ثانوی روح آنها متناسب با شأن و كمالاتانسانی باشد و به عبارت ديگر ، اخلاقشان اخلاق انسانی باشد
34
انسان به حكم قدرت علمی ، بر طبيعت مسلط میگردد و طبيعت را آنچنانكه میخواهد منطبق بر نيازهای خويش میسازد و به حكم نيروی خودسازی و خودساختگی ، خود را آنچنانكه میخواهد میسازد و به اين وسيله سرنوشت آينده خويش را به دست میگيرد
تمام تأسيسات تربيتی ، مكتبهای اخلاقی و تعليمات دينی و مذهبی برای راهنمايی انسان است كه آيندهء خودش را چگونه بسازد و چگونه شكل بدهد
راه راست آن راهی است كه انسان را به سوی آيندهای سعادت بخش میرساند ، و راههای كج و انحرافها آنهاست كه انسان را به سوی آيندهای تباه و شقاوت آلود میكشاند . خداوند در قرآن كريم میفرمايد : " ما راه را به انسان ( اين موجود آزاد خودساز ) نموديم تا او خود چه بخواهد و چه انتخاب كند . ( از دو راه يكی را انتخاب خواهد كرد . ) يا راهی كه ما نمودهايم و سپاسگزار ما خواهد بود و يا راه ديگر كه راه ناسپاسی است " . ( 1 ) از بحثهای گذشته دانستيم كه علم و ايمان هر كدام نقشی متفاوت در سازندگی آيندهء انسان دارند . نقش علم اين است كه راه ساختن را به انسان ارائه میدهد . علم انسان را توانا میكند كه هرگونه " بخواهد " آينده را همان گونه بسازد . و اما نقش ايمان اين است كه انسان را به سوی اينكه خود را و آينده را " چگونه " بسازد كه برای خويشتن و برای جامعه بهتر باشد میكشاند . ايمان مانع آن میگردد كه انسان آينده را بر محور مادی و فردی بسازد .
پاورقی : . 1 دهر / . 4
35
ايمان به خواست انسان جهت میدهد ، آن را از انحصار ماديات خارج میكند و معنويات را نيز جزء خواستها قرار میدهد
علم مانند ابزاری در اختيار خواست انسان قرار میگيرد و طبيعت را آنچنانكه انسان بخواهد و فرمان دهد میسازد . اما اينكه طبيعت را چگونه بسازد ، آيا از طبيعت مصنوعاتی بسازد به سود جامعهء انسانی و يا نيروهای مخرب برای مزيد توسعه طلبی افرادی مخصوص ، اين ديگر به اين ابزار كه نامش علم است مربوط نيست ، اين بسته به اين است كه انسانهايی كه علم در فرمان آنهاست چگونه انسانهايی بوده باشند
اما ايمان مانند قدرتی حاكم بر انسان عمل میكند و خواست او را در اختيار میگيرد و در مسير حق و اخلاق سوق میدهد . ايمان انسان را میسازد و انسان با نيروی علم ، جهان را . آنجا كه علم و ايمان توأم گردند ، هم انسان سامان میيابد و هم جهان
ميدان آزادی و ارادهء انسان
بديهی است كه انسان در عين آزادی برای ساختن اندامهای روانی خويش و تبديل محيط طبيعی به صورت مطلوب خود و ساختن آيندهء خويش آنچنانكه خود میخواهد ، محدوديتهای فراوانی دارد و آزادیاش آزادی نسبی است ، يعنی آزادی در داخل يك دايرهء محدود است ، در داخل همين دايرهء محدود است كه [ هم ] میتواند آيندهء سعادت بخش برای خود انتخاب كند و هم آيندهء شقاوت آلود
محدوديتهای انسان از چند ناحيه است :
36
. 1 وراثت
انسان با طبيعت انسانی به دنيا میآيد . از آن جهت كه پدر و مادرش انسان بودهاند ، او هم قهرا و جبرا مانند يك فرد انسان به دنيا میآيد
و از طرف ديگر ، پدر و مادرش انسان بودهاند ، او هم قهرا و جبرا مانند يك فرد انسان به دنيا میآيد . و از طرف ديگر ، پدر و مادرش يك سلسله صفات موروثی خود را در فرزندشان به يادگار میگذارند كه اينها نيز قهرا و جبرا همراه اين افراد هست ، مانند رنگ پوست ، رنگ چشم ، خصوصيتهای جسمی كه احيانا از چند پشت به ارث میرسد . انسان هيچ يك از اينها را برای خود " انتخاب " نكرده است بلكه جبرا وراثت اينها را به او داده است
. 2 محيط طبيعی و جغرافيايی
محيط طبيعی و جغرافيايی انسان و منطقهای كه در آن منطقه رشد و نما میكند ، خواه ناخواه يك سلسله آثار قهری بر روی اندام و روحيهء انسان میگذارد . منطقههای سردسير و منطقههای گرمسير و منطقههای معتدله هر كدام نوعی روحيه و اخلاق را ايجاب میكند ، همچنين منطقهء كوهستانی يا منطقهء صحرايی و غيره
. 3 محيط اجتماعی
محيط اجتماعی انسان عامل مهمی است در تكوين خصوصيات روحی و اخلاقی انسان . زبان انسان ، آداب عرفی و اجتماعی ، دين و مذهب ، غالبا همان چيزی است كه محيط اجتماعی بر انسان تحميل میكند
37
. 4 تاريخ و عوامل زمانی
انسان از نظر محيط اجتماعی تنها تحت تأثير زمان حال نيست ، زمان گذشته و وقايع و حوادثی كه در گذشته رخ داده است نيز در ساختن او تأثير بسزايی دارد . به طور كلی ميان گذشته و آينده هر موجودی رابطهء قطعی و مسلم بر قرار است . گذشته و آينده مانند دو نقطهء جدا از يكديگر نيستند ، بلكه مانند دو قطعه از يك جريان مداوماند . گذشته نطفه و هستهء آينده است
طغيان انسان عليه محدوديتها
انسان در عين اينكه نمیتواند رابطهاش را با وراثت ، محيط طبيعی ، محيط اجتماعی و تاريخ و زمان بكلی قطع كند ، میتواند تا حدود زيادی عليه اين محدوديتها طغيان نموده ، خود را از قيد حكومت اين عوامل آزاد سازد
انسان به حكم نيروی عقل و علم از يك طرف ، و نيروی اراده و ايمان از طرف ديگر تغييراتی در اين عوامل ايجاد میكند و آنها را با خواستهای عاملی برای محدود كردن آزادی انسان نام نبرديم . چرا ؟
38
آيا قضا و قدر الهی وجود ندارد و يا قضا و قدر عامل محدود كردن نيست ؟ قضا و قدر الهی امری قطعی و مسلم است ، ولی عامل محدود كردن انسان نيست . قضای الهی عبارت است از حكم قطعی الهی دربارهء جريانات و حوادث ، و قدر الهی عبارت است از اندازه گيری پديدهها و حوادث
از نظر علوم الهی مسلم است كه قضای الهی به هيچ حادثهای مستقيما و بلا واسطه تعلق نمیگيرد ، بلكه هر حادثه را تنها و تنها از راه علل و اسباب خودش ايجاب میكند . قضای الهی ايجاب میكند كه نظام جهان نظام اسباب و مسببات باشد . انسان هر اندازه آزادی از ناحيهء عقل و اراده دارد و هر اندازه محدوديت كه از ناحيهء عوامل موروثی و محيطی و تاريخی دارد ، به حكم قضای الهی و نظام قطعی سببی و مسببی جهان است ( 1 )
بنابراين خود قضای الهی يك عامل برای محدوديت انسان به شمار نمیرود
محدوديتی كه به حكم قضای الهی نصيب انسان شده است همان محدوديت ناشی از شرايط موروثی و شرايط محيطی و شرايط تاريخی است نه محدوديت ديگر ، همچنانكه آزادی ای هم كه نصيب انسان شده به حكم قضای الهی است ولی به اين صورت كه قضای الهی ايجاب كرده انسان موجودی صاحب عقل و اراده باشد و در دايرهء محدود شرايط طبيعی و اجتماعی بتواند خود را به مقياس و سيعی از قيد تسليم به آن شرايط آزاد سازد و سرنوشت و آيندهء خويش را در دست گيرد
پاورقی : . 1 برای اطلاع بيشتر در اين باره رجوع شود به كتاب انسان و سرنوشت ، از همين نويسنده
39
انسان و تكليف
از جملهء استعدادهای انسان همچنانكه قبلا اشاره شد استعداد تكليف پذيری است . انسان میتواند در چهار چوب قوانينی كه برايش وضع شده است ، زندگی كند . هر موجود ديگر غير از انسان جز از قوانين جبری طبيعی از قانون ديگر نمیتواند پيروی كند . مثلا نمیتوان برای سنگها و چوبها يا برای درختان و گلها و يا برای اسب و گاو و گوسفند قانون وضع كرد و به آنها ابلاغ كرد و آنها را مكلف ساخت كه در چار چوب قوانين و مقرراتی كه برای آنها و به مصلحت آنها وضع شده است رفتار نمايند . اين موجودات ، فرضا در جهت حفظ و مصلحت آنها اقدامی بشود ، بايد به صورت اجبار و الزام عمل شود
ولی انسان يگانه موجود ممتازی است كه اين " امكان " و " توانايی " شگفت را دارد كه در چهار چوب يك سلسله قوانين قراردادی رفتار نمايد
اين قوانين قراردادی از آن نظر كه از طرف يك مقام صلاحيتدار وضع میشود و به انسان تحميل میشود و تحمل قانون از نوعی زحمت و مشقت خالی نيست ، به نام " تكليف " خوانده میشود
قانونگذار برای اينكه انسان را به تكليف خاصی مكلف سازد چند شرط را بايد رعايت كند . به عبارت ديگر ، انسان با واجد بودن چند شرط میتواند انجام تكاليفی را بر عهده بگيرد . شرايط تكليف كه در همه تكاليف بايد وجود داشته باشد امور ذيل است :
40
. 1 بلوغ
انسان به يك مرحله از سن كه میرسد ، تغييراتی ناگهانی و تغييری شبيه نوعی جهش در اندامش و احساساتش و انديشهاش پيدا میشود كه بلوغ ناميده میشود . هر كسی در حقيقت يك بلوغ طبيعی دارد
به طور دقيق نمیتوان يك زمان معين را مرحلهء بلوغ برای همهء افراد معين كرد . ممكن است بعضی افراد از بعضی ديگر زودتر به مرحلهء بلوغ طبيعی برسند . خصوصيت فردی افراد و همچنين خصوصيات منطقهای و محيطی در تسريع يا تأخير بلوغ طبيعی تأثير دارد
آنچه مسلم است اين است كه جنس زن از جنس مرد زودتر به مرحلهء بلوغ طبيعی میرسد . از نظر قانونی لازم است يك سن معين كه سن متوسط عموم است و يا سنی كه حد اقل سن بلوغ است ( بعلاوهء شرطی ديگر مانند رشد ، در فقه اسلامی ) در نظر گرفته شود تا همهء افراد يك ضابطه داشته باشند
بنابراين ممكن است افرادی به بلوغ طبيعی رسيده باشند ، ولی هنوز به سن بلوغ قانونی نرسيده باشند
در اسلام طبق نظر اكثريت علمای شيعه بلوغ قانونی مرد از نظر سن ، تمام شدن پانزده سالگی - به سال قمری - و ورود در شانزده سالگی تعيين شده است ، و بلوغ قانونی زن تمام شدن نه سالگی و ورود در ده سالگی تعيين شده است . بلوغ قانونی يكی از شرايط تكليف است ، يعنی فردی كه به مرحلهء قانونی نرسيده باشد مكلف نيست مگر با دليل ثابت شود كه به مرحلهء بلوغ طبيعی قبل از
41
يكی ديگر از شرايط تكليف ، عاقل بودن است ، ديوانه كه فاقد عقل است مكلف نيست و تكاليف از او ساقط است . همان طوری كه نا بالغ در زمان عدم بلوغ به هيچ وجه تكليفی متوجه او نيست ، در زمان بلوغ نيز مكلف نيست كه آنچه را كه در زمان عدم بلوغ انجام نداده است ، جبران كند ، مثلا شخص بالغ وظيفه ندارد نمازهايی كه در زمان عدم بلوغ نخوانده قضا كند ، زيرا تكليفی متوجه او نبوده است . شخص ديوانه نيز در حال ديوانگی مكلف نيست . بنابراين اگر ديوانهای پس از چندی عاقل شد مكلف نيست تكاليفی را كه در ايام ديوانگی انجام نداده قضا كند ، مثلا لازم نيست كه نمازها و روزههای آن زمان را قضا نمايد
بلی ، برخی تكاليف است كه به دارايی و اموال كودك يا ديوانه تعلق میگيرد و كودك يا ديوانه در حال كودكی يا ديوانگی موظف نيستند آن را انجام دهند ، ولی پس از آنكه كودك بالغ شد و يا ديوانه عاقل شد بايد انجام دهند ، مانند زكات يا خمسی كه به مال كودك و يا مال ديوانه تعلق میگيرد كه اگر ولی شرعی آنها ادا نكرده باشد خودشان پس از رسيدن به مرحلهء مكلف بودن بايد انجام دهند
. 3 اطلاع و آگاهی
بديهی است كه انسان آنگاه قادر است تكليفی را انجام دهد كه از وجود آن تكليف آگاه باشد و به عبارت ديگر به او ابلاغ شده باشد .
42
فرضا قانونگذاری قانونی را وضع كند ولی به اطلاع مكلف نرساند ، مكلف ملزم نيست و بلكه قادر نيست آن را به مرحلهء اجرا درآورد و اگر عملا بر خلاف رفتار نمايد قانونگذار نمیتواند او را مجازات نمايد . علمای علم اصول میگويند مجازات كسی كه از تكليف آگاه نيست و تقصيری در كسب اطلاع ندارد زشت است و نام اين اصل را " قبح عقاب بلا بيان " میگذارند . قرآن كريم مكرر اين حقيقت را بيان كرده است كه هيچ قومی را به جرم تخلف از يك قانون عذاب نمیكنيم مگر آنكه حجت بر آن مردم تمام شده باشد ، يعنی هيچ قومی را " عقاب بلا بيان " نمیكنيم
البته شرط بودن علم و آگاهی برای تكليف به نحوی كه گفته شد مستلزم اين نيست كه انسان بتواند عملا خود را در بی خبری نگه دارد و آن را عذری برای خويش بپندارد . انسان مكلف است كه تحصيل علم و آگاهی كند و سپس بر طبق آگاهی خويش عمل و فعاليت كند . در حديث است كه روز قيامت برخی گنهكاران را در محكمهء عدل الهی حاضر میكنند و دربارهء برخی كوتاهيها در انجام مسؤوليتهايشان آنها را مورد مؤاخذه قرار میدهند . به گناهكار گفته میشود : چرا ندانستی و چرا در پی تحصيل آگاهی نبودی ؟ پس منظور از اينكه میگوييم علم و آگاهی شرط تكليف است ، اين است كه اگر تكليفی به مكلف ابلاغ نشده باشد و مكلف در اين جهت تقصيری نداشته باشد ، يعنی او كوشش لازم را برای تحصيل آگاهی كرده و در عين حال بدان دست نيافته است ، چنين مكلفی نزد خدا معذور است
43
. 4 قدرت و توانايی
كاری مورد وظيفه و تكليف انسان قرار میگيرد كه انسان توانايی انجام آن را داشته باشد ، اما كاری كه انسان قادر به انجام آن نيست هرگز مورد تعلق تكليف واقع نمیشود . شك نيست كه توانايی انسان محدود است ، نامحدود نيست . چون توانايی محدود است ، تكاليف بايد در محدودهء تواناييها صورت گيرد . مثلا انسان توانايی تحصيل علم و دانش دارد اما در محدودهء معين از نظر زمان و از نظر اندازهء معلومات . يك فرد انسان هر اندازه نابغه باشد بالاخرش بايد تدريجا و در طول زمان مدارج علم و دانش را طی كند . حالا اگر يك فرد را مجبور كنند كه يك شبه تحصيلات چند ساله را انجام دهد ، به اصطلاح تكليف " بما لا يطاق " يعنی تكليف به كاری كه فوق طاقت و قدرت است كردهاند و اما اگر انسانی را مجبور كنند كه همهء علوم جهان را فرا گيرد ، باز هم تكليف به غير مقدور است و صحيح نيست و هرگز از طرف يك مقام حكيم عادل چنين حكمی صادر نمیشود . خداوند در قرآن كريم میفرمايد : « لا يكلف الله نفساإلا وسعها »( 1 )
خداوند هيچ كس را جز به اندازهء توانايی اش مكلف نمیسازد
اگر شخصی در حال غرق شدن است و ما قدرت داريم كه او را نجات دهيم بر ما واجب است كه او را نجات دهيم ، ولی اگر مثلا هواپيمايی در حال سقوط است و ما به هيچ وجه قادر نيستيم جلوی سقوط آن را بگيريم تكليف از ما ساقط است ، يعنی خداوند ما را به خاطر كمك نكردن به جلوگيری از سقوط هواپيما مؤاخذه نمیكند
پاورقی : . 1 بقرش : . 286
44
اينجا يك نكته هست و آن اينكه همچنانكه در مورد اطلاع و آگاهی گفتيم كه مشروط بودن تكليف به اطلاع و آگاهی مستلزم اين نيست كه ما موظف و مكلف به تحصيل اطلاع و آگاهی نباشيم ، مشروط بودن تكليف به قدرت و توانايی نيز مستلزم اين نيست كه ما مكلف به كسب و تحصيل قدرت نباشيم . در مواردی تفويت قدرت حرام است و تحصيل آن واجب . فرض كنيم در مقابل دشمنی سرسخت و قوی و مقتدر قرار گرفته ايم كه قصد تهاجم به حقوق ما و يا قصد تهاجم به حوزهء اسلام دارد و ما در حال حاضر قدرت مقابله با آن را نداريم و هر گونه مقابلهای ، از دست دادن نيروهاست بدون آنكه نتيجهای در حال حاضر يا در آينده از اين كار خود بگيرم . بديهی است كه در اين صورت ما مكلف به مقابله و جلوگيری نيستيم ، ولی همواره مكلف بوده و هستيم كه تحصيل قدرت و توانايی كنيم تا در چنين شرايطی دست روی دست نگذاريم . قرآن كريم میفرمايد : « و اعدوا لهم ما استطعتم من قوش و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدوكم »( 1 )
تا آنجا كه ممكن است نيرو و اسبان آماده تهيه كنيد تا بدين وسيله دشمنان شما و دشمنان خدا از شما حساب ببرند و قصد تجاوز به شما را از دماغ خود بيرون كنند
همان طوری كه يك فرد و يا يك جامعهء ناآگاه كه در تحصيل آگاهی كوتاهی كرده است مورد مؤاخذهء الهی قرار میگيرد و ناآگاهی برای او عذری محسوب نمیشود ، همچنين يك فرد و يا يك جامعهء ناتوان نيز كه در تحصيل قدرت و توانايی كوتاهی كرده است مورد مؤاخذه الهی قرار میگيرد كه چرا كسب قدرت و توانايی نكرده است ، ناتوانی او عذری برای او محسوب نمیشود
پاورقی : . 1 انفال / . 60
45
. 5 آزادی و اختيار
آزادی و اختيار يكی ديگر از شرايط تكليف است . يعنی انسان آنگاه مكلف است به انجام يك وظيفه كه اجبار و يا اضطراری در كار نباشد ، اگر اجبار ( اكراه ) يا اضطرار در كار باشد ، تكليف ساقط میگردد
اجبار ( اكراه ) مانند اينكه يك قوهء جابره شخصی را تهديد كند به اينكه حتما روزهء خود را بخورد بطوريكه اگر نخورد ، جانش در خطر قرار خواهد گرفت . بديهی است كه در چنين مورد تكليف روزه ساقط میشود ، يا اگر كسی مستطيع شود و يك شخص جابر او را تهديد كند كه اگر به حج برود به جان او يا كسانش صدمه وارد خواهد آورد . پيغمبر اكرم فرمود : « رفع ما استكرهوا عليه »
آنجا كه اكراه و اجبار به ميان آيد تكليف ساقط است
اضطرار آن است كه انسان از طرف شخصی مورد تهديد قرار نمیگيرد بلكه اين خود اوست كه انتخاب میكند ، ولی اين انتخاب معلول شرايط سختی است كه پيش آمده است ، مانند كسی كه در بيابانی درمانده و گرسنه است و جز مردار غذايی كه سد جوع كند نمیيابد ، در چنين موارد تكليف حرمت خوردن مردار ساقط میشود
46
پس فرق اجبار و اكراه با اضطرار آن است كه در مورد اجبار و اكراه انسان از طرف يك قوهء جائر و جابر مورد تهديد قرار میگيرد كه فلان عمل خلاف را بايد انجام دهی و اگر انجام ندهی فلان صدمه را به تو خواهم زد ، و انسان برای آنكه صدمه و ضرری را از خود " دفع " كند يعنی نگذارد وارد شود نا چار بر خلاف وظيفهء خود عمل میكند ، ولی در اضطرار پای تهديد در كار نيست ، بلكه مجموع شرايط طوری پيش آمده كه وضع نامطلوبی را بر او تحميل كرده است و او برای آنكه آن وضع را " رفع " كند يعنی آنچه وجود دارد مرتفع سازد ناچار است بر خلاف وظيفهء اصلی خود عمل كند
پس تفاوت اكراه و اجبار با اضطرار در دو جهت است : . 1 در اكراه و اجبار پای تهديد انسان در ميان است ، بر خلاف اضطرار
. 2 در مورد اكراه و اجبار انسان برای " دفع " يك وضع نامطلوب چاره جويی میكند ، و در مورد اضطرار برای " رفع " چنان وضعی چاره جويی مینمايد
ولی اكراه و اجبار و همچنين اضطرار را از شرايط عمومی تكليف نمیتوان به حساب آورد ، يعنی كليت و عموميت ندارد ، اولا بستگی دارد به درجهء صدمه و ضرری كه بناست دفع و يا رفع شود ، و ثانيا بستگی دارد به اهميت آن تكليفی كه انسان میخواهد به علت اكراه يا اضطرار انجام ندهد
بديهی است كه هيچ گاه به بهانهء اكراه يا اضطرار نتوان به زيان ديگران و به ضرر اجتماع و يا به زيان خود دين اقدامی كرد . برخی تكاليف است كه هر ضرر و صدمهای را به خاطر آنها بايد تحمل كرد
47
شرايط صحت
آنچه تا كنون گفتيم مربوط بود به شرايط تكليف ، يعنی شرايط مكلف بودن ، كه تنها با بودن آن شرايط انسان موظف به انجام كاری میشود . پس شرط تكليف عبارت است از شرطی كه اگر نباشد انسان وظيفه و تكليفی ندارد
ولی يك سلسله شرايط ديگر داريم كه " شرايط صحت " ناميده میشود
چنانكه میدانيم موضوعات شرعی ، اعم از عبادات و معاملات ، بايد مقرون به يك سلسله شرايط و خصوصيات باشد تا صحيح و درست انجام يابد . پس شرط صحت عبارت است از شرطی كه اگر آن شرط نباشد انسان تكليف خود را درست انجام نداده است ، آنچه انجام داده كان لم يكن و باطل بايد فرض شود . شرايط صحت نيز مانند شرايط تكليف زياد است ، ولی همچنانكه شرايط تكليف به شرايط عمومی و شرايط خصوصی تقسيم میشود ، شرايط صحت نيز بر دو قسم است : شرايط خصوصی و شرايط عمومی . شرايط خصوصی هر عملی مخصوص خود آن عمل است و ضمن ياد گرفتن خود آن عمل شناخته میشوند ، شرايط عمومی چند چيز است كه اكنون به آنها اشاره میكنيم
ميان شرايط عمومی تكليف و شرايط عمومی صحت به اصطلاح منطقيين " عموم و خصوص من وجه " ( 1 ) بر قرار است ، يعنی برخی ، هم شرط تكليف است و هم شرط صحت ، برخی شرط تكليف است و شرط صحت نيست ، و برخی شرط صحت هست و شرط تكليف نيست
البته شرط صحت نيز به نوبهء خود بر سه قسم است : برخی ، هم شرط صحت عبادات است و هم شرط صحت معاملات ، برخی فقط شرط صحت عبادات است و برخی فقط شرط صحت معاملات
آن چيزی كه هم شرط تكليف است و هم شرط صحت ، عقل است .
پاورقی : . 1 مثلا بين سكه و پول ، عموم و خصوص من وجه است . بعضی سكهها پولاند و بعضی سكهها پول نيستند، بعضی پولها سكه نيستند و بعضی پولها سكه هستند
48
انسان غير عاقل همان طوری كه تكليف ندارد ، اعمالش اعم از عبادات و يا معاملات صحيح نيست . مثلا اگر ديوانهای بخواهد به نيابت از ديگری حج كند كافی نيست و يا اگر بخواهد به نيابت از ديگری نماز بخواند و يا روزه بگيرد كافی نيست و همچنين در نماز جماعت اگر ديوانهای رابط ميان امام و مأموم و يا رابط ميان مأمومها باشد كافی نيست
قدرت نيز مانند عقل ، هم شرط تكليف است و هم شرط صحت ، همچنانكه عدم اكراه نيز چنين است ، يعنی شخص مجبور همان طور كه در شرايط خاصی تكليفش ساقط میگردد ، اگر معاملهای از راه اكراه و اجبار انجام دهد و يا ازدواجی از روی اكراه و اجبار انجام دهد صحيح نيست و بلكه باطل است
آن چيزی كه شرط تكليف هست و شرط صحت نيست ، بلوغ است . كودك نا بالغ خودش مكلف نيست ولی اگر به حد تمييز رسيده باشد كه مانند يك بالغ بتواند عملی را درست انجام دهد ، عملش صحيح است . بنابراين يك كودك میتواند رابط ميان امام و مأموم و يا رابط ميان مأمومها در نماز جماعت واقع شود ، همچنانكه میتواند در عبادات از ديگران نيابت كند .
49
و آنچه مسلم است اين است كه بلوغ شرط صحت عبادات نيست ، اما در معاملات چطور ؟ برخی از علما معتقدند كه بلوغ در معاملات شرط صحت است و كودك مميز كه خوب و بد را بفهمد ، نه میتواند مستقلا و برای خود و نه به نيابت از غير ، معاملهای را انجام دهد ، مثلا خريد و فروش كند يا اجاره بدهد يا اجرای صيغهء نكاح نمايد . و برخی ديگر معتقدند كه كودك مميز مستقلا و برای خود نمیتواند معاملهای را انجام دهد ، ولی میتواند از طرف ديگران نيابت و وكالت كند
اطلاع و آگاهی و همچنين عدم اضطرار از اموری هستند كه شرط تكليف هستند ولی شرط صحت نيستند ، عليهذا اگر عملی - اعم از عبادت و معامله از نظر شرايط ديگر كامل صورت گيرد ولی عمل كننده نمیدانسته است و تصادفا عملش جامع شرايط از آب درآمد ه ، عملش صحيح است ، همچنانكه اگر انسان اضطرارا معامله يا ازدواج بكند صحيح است . مثلا اگر شخصی خانهای دارد كه فوق العاده مورد علاقهء اوست و مايل به فروشش نيست ، ولی ناگهان يك حادثه برايش پيش میآيد كه نياز شديد به پول پيدا میكند و اضطرارا خانهء مورد علاقهاش را به فروش میرساند ، معاملهاش صحيح است ، و يا اگر مرد و يا زنی به هيچ وجه مايل به ازدواج نيست ، ولی بيماری ای پيدا میكند كه پزشك ازدواج را برايش لازم تشخيص میدهد و او به حكم اضطرار ازدواج میكند ، ازدواجش صحيح است
از اينجا معلوم میشود معاملهء اكراهی و اجباری با معاملهء اضطراری از نظر صحت متفاوت است . معاملهء اكراهی و اجباری صحيح نيست ، ولی معاملهء اضطراری صحيح است
اينجا لازم است توضيح داده شود كه چرا معاملهء اكراهی صحيح نيست و معاملهء اضطراری صحيح است .
50
ممكن است گفته شود كه " مكره " و " مضطر " هر دو در اينكه رضايت واقعی ندارند يكساناند . همان طوری كه اگر كسی مورد تهديد قرار بگيرد برای فروش خانه يا كارش و او برای " دفع " شر آن تهديد بخواهد خانه يا كار خود را بفروشد در اعماق قلبش ناراضی است ، كسی هم كه شرايط زندگی برای " رفع " يك شر " مثلا هزينهء معالجهء بيماری ) او را مجبور میكند به فروش خانه يا كارش نيز در اعماق قلبش ناراضی است . اگر كسی فرزندش بيمار است و برای معالجهء فرزندش اضطرار ، خانهاش را میفروشد در اعماق قلبش به اين فروش رضايت ندارد ، بلكه فوق العاده برای از دست دادن خانه مورد علاقهاش متأثر و متأسف است . اينكه مكره میخواهد با كار اكراهی ضرری را " دفع " كند و مضطر میخواهد ضرری را " رفع " كند ، تأثيری در اصل موضوع ندارد ، همچنين اينكه در معاملات اكراهی مستقيما انسانی دخالت دارد ( به عنوان جابر و زورگو ) و در معاملات اضطراری مستقيما انسانی دخالت ندارد ، تأثيری در اصل موضوع ندارد . بعلاوه غالبا اضطرارها نيز در اثر دخالت غير مستقيم انسانها ( به صورت استثمار و استعمار ) صورت میگيرد
پاسخ اين است كه تفاوت حال " مكره " و " مضطر " كه شارع اسلام معاملات اولی را باطل میداند و معاملات دومی را صحيح ، در جای ديگری است . مكره در اثر اكراه ، نياز فوری پيدا میكند و مضطر هم نيازی فوری ، ولی نياز مكره به دفع شر ظالم است و دفع شر ظالم با اقدام مكره به معامله صورت میپذيرد . در اينجا قانون به حمايت مكره بر میخيزد و علی رغم اجبار اجبار كننده ، معامله را غير قانونی و كان لم يكن اعلام میكند . اما نياز فوری مضطر مستقيما به پولی است كه از معاملهء اضطراری میخواهد تحصيل كند .
51
در اينجا اگر قانون بخواهد به حمايت مضطر برخيزد بايد صحت و قانونی بودن معامله را اعلام كند ، زيرا اگر چنين معاملهای را غير قانونی اعلام كند نتيجهاش زيان بيشتر مضطر است . مثلا اگر در مثال بالا غير قانونی بودن معاملهء خانه را اعلام كند و معامله را كان لم يكن بشمرد ، نتيجهاش اين است كه نه خريدار مالك خانه میشود و نه فروشنده مالك پول ، و دست مضطر برای معالجهء فرزندش بسته میماند . اين است كه فقها میگويند غير قانونی شناختن معاملهء اكراهی " منت " است ، يعنی به سود مكره است ، ولی غير قانونی شناختن معاملات اضطراری " منت " و به سود مضطر نيست
در عين حال جای يك بحث ديگر باز است و آن اينكه آيا افراد ديگر میتوانند از اضطرار و بيچارگی مضطر استفاده كنند و كالای او را نه به قيمت عادلانه بلكه به ميزانی خيلی كمتر بخرند و آن را امری بازيافته و مشروع تلقی كنند ؟ البته نه . آيا اين كار كه نامشروع است صرفا حرمت تكليفی دارد اما معامله همچنانكه به سود مضطر صحيح است به سود استفاده چی هم صحيح است ، و يا مانعی ندارد كه از يك طرف صحيح باشد و از طرف ديگر ناصحيح و يا از دو طرف صحيح باشد و استفاده چی ملزم باشد قيمت واقعی را جبران نمايد ؟ در هر حال جای سخن باقی است
آن چيزی كه شرط صحت هست ولی شرط تكليف نيست " رشد " است . در قانونگذاری اسلام برای كسی كه میخواهد يك كار اجتماعی را عهدهدار شود مثلا میخواهد ازدواج كند يا میخواهد مستقلا معاملهای انجام دهد ، يعنی میخواهد در مال و ثروت شخصی خود تصرف كند لازم است كه علاوه بر ساير شرايط عمومی يعنی بلوغ و عقل و قدرت و اختيار ، " رشد " هم داشته باشد
رشد يعنی لياقت و شايستگی ادارهء آن كاری كه میخواهد به عهده بگيرد . به اين جهت در قانون اسلام عاقل بودن و بالغ بودن و مختار بودن كافی نيست كه شخص بتواند در بارهء ازدواج تصميم بگيرد و يا در مال و ثروت خود تصرف كند .
52
پسر يا دختری كه میخواهند ازدواج كنند آنگاه ازدواجشان صحيح است كه رشد عقلانی داشته باشند ، يعنی مفهوم ازدواج كه چيست و برای چيست و چه مسؤوليتهايی دارد و چه تأثيری در سرنوشت فرد دارد ، بايد درك كنند كه كوركورانه در موضوعی به اين اهميت وارد نشوند . و همچنين پسر يا دختری كه دارای ثروت شخصی از راه ارث يا راه ديگر شدهاند ، به محض اينكه به بلوغ برسند كافی نيست كه مال و ثروت آنها را در اختيار خودشان قرار دهند ، بلكه لازم است مورد آزمايش قرار گيرند . اگر علاوه بر بلوغ دارای رشد عقلی هم بودند يعنی لياقت و شايستگی نگهداری و بهرهبرداری از مال و ثروت خود را داشته باشند مال و ثروت به آنها داده میشود ، در غير اين صورت ، ولی شرعی و قانونی آنها همچنان بر ولايت و سرپرستی خود ادامه میدهد . قرآن كريم میفرمايد : « و ابتلوا اليتامی حتیإذا بلغوا النكاح فان آنستم منهم رشدا فادفعواإليهم أموالهم »( 1 )
يتيمان را مورد آزمايش قرار دهيد تا آنگاه كه محرز شود به حد بلوغ رسيدهاند . در اين صورت ، اگر احساس كرديد كه دارای رشد هستند پس مال آنها را در اختيار خودشان قرار دهيد
پاورقی : . 1 نساء / . 6
53
آگاهيهای انسان
انسان هم خود آگاه است و هم جهان آگاه ، و دوست میدارد از خود و از جهان آگاهتر گردد . تكامل و پيشرفت و سعادت او در گرو اين دو آگاهی است
از اين دو آگاهی كدام از نظر اهميت در درجهء اول است و كدام در درجهء دوم ؟ داوری در اين موضوع چندان ساده نيست . برخی بيشتر به خود آگاهی بها میدهند و برخی به جهان آگاهی . احتمالا يكی از وجوه اختلاف طرز تفكر شرقی و طرز تفكر غربی در نوع پاسخی است كه به اين پرسش میدهند ، همچنانكه يكی از وجوه تفاوتهای علم و ايمان در اين است كه علم وسيلهء جهان آگاهی و ايمان سرمايهء خود آگاهی است
البته علم سعی دارد انسان را همان گونه كه به جهان آگاهی میرساند به خود آگاهی نيز برساند . علم النفسها چنين وظيفهای بر عهده دارند . اما خود آگاهيهايی كه علم میدهد مرده و بيجان است ، شوری در دلها نمیافكند و نيروهای خفتهء انسان را بيدار نمیكند ، بر خلاف خود آگاهيهايی كه از ناحيهء دين و مذهب پيدا میشود كه با يك ايمان پی ريزی میشود .
54
خود آگاهی ايمانی ، سراسر وجود انسان را مشتعل میسازد
آن خودآگاهی كه خود واقعی انسان را به يادش میآورد ، غفلت را از او میزدايد ، آتش به جانش میافكند ، او را دردمند و درد آشنا میسازد كار علوم و فلسفهها نيست . اين علوم و فلسفهها احيانا غفلت زا هستند و انسان را ازياد خودش میبرند ، از اين روبسا دانشمندان و فيلسوفان بیدرد و سر در آخور و خود ناآگاه و بسا تحصيل ناكردههای خودآگاه
دعوت به خودآگاهی و اينكه " خود را بشناس تا خدای خويش را بشناسی " ، " خدای خويش را فراموش مكن كه خودت را فراموش میكنی " سر لوحهء تعليمات مذهب است
قرآن كريم میفرمايد : « و لا تكونوا كالذين نسوا الله فأنسيهم أنفسهم اولئك هم الفاسقون ( 1 )
از آنان مباشيد كه خدا را فراموش كردند پس خدا آنها را از خودشان فراموشانيد . آنان همان فاسقاناند ( از خود بدر رفتگاناند )
رسول اكرم فرمود : « من عرف نفسه عرف ربه » هر كه خود را بشناسد خدای خويش را میشناسد
علی ( ع ) فرمود : « معرفة النفس أنفع المعارف »
خودشناسی سودمندترين شناساييهاست
و هم او فرمود : « عجبت لمن ينشد ضالته كيف لا ينشد نفسه »
پاورقی : . 1 حشر / . 19
55
در شگفتم از كسی كه چيزی از خود گم میكند و در جستجويش بر میآيد ، و خود را گم كرده اما جستجو نمیكند
آگاهان جهان ، عيب اساسی كه بر فرهنگ و تمدن غربی گرفتهاند اين است كه اين فرهنگ ، فرهنگ جهان آگاهی و خود فراموشی است . انسان در اين فرهنگ به جهان آگاه میگردد ، و هر چه بيشتر به جهان آگاه میگردد ، بيشتر خويشتن را از ياد میبرد . راز اصلی سقوط انسانيت در غرب همين جاست
انسان آنگاه كه خود را ، به تعبير قرآن ، ببازد ( خسران نفس ) ، به دست آوردن جهان به چه كارش میآيد ؟ فكر میكنم كسی كه بهتر از همه فرهنگ غرب را از اين نظر انتقاد كرده است " مهاتما گاندی " رهبر فقيد هند است . گاندی میگويد : " غربی به كارهای بزرگی قادر است كه ملل ديگر آن را در قدرت خدا میدانند ، ليكن غربی از يك چيز عاجز است و آن تأمل در باطن خويش است . تنها اين موضوع برای پوچی درخشندگی كاذب تمدن جديد كافی است
تمدن غربی اگر غربيان را مبتلا به خوردن مشروب و توجه به اعمال جنسی نموده است ، به خاطر اين است كه غربی به جای " خويشتن جويی " در پی نسيان و هدر ساختن " خويش " است . اغلب كارهای بزرگ و قهرمانی و حتی اعمال نيك غربی ، فراموشی ( فراموشی خود ) و بيهودگی است .
56
قوهء عملی او بر اكتشاف و اختراع و تهيهء وسايل جنگی ، ناشی از فرار غربی از " خويشتن " است نه قدرت و تسلط استثنايی وی بر خود
وقتی انسان روح خود را از دست بدهد ، فتح دنيا به چه درد او میخورد ؟ " ( 1 ) گاندی میگويد : " در دنيا فقط يك حقيقت وجود دارد و آن شناسايی ذات ( نفس = خود ) است . هر كس خود را شناخت ، خدا و ديگران را شناخته است ، هر كس خود را نشناخت ، هيچ چيز را نشناخته است . در دنيا فقط يك نيرو و يك آزادی و يك عدالت وجود دارد و آن نيروی حكومت بر خويشتن است . هر كس بر خود مسلط شد ، بر دنيا مسلط شده است . در دنيا فقط يك نيكی وجود دارد و آن دوست داشتن ديگران مانند دوست داشتن خويش است . به عبارت ديگر ، ديگران را مانند خود انگاريم . باقی مسائل ، تصور و وهم و عدم است " ( 2 )
به هر حال ، خواه به خود آگاهی بهای بيشتر بدهيم و خواه به جهان آگاهی ، و خواه بهای مساوی به آنها بدهيم ، آنچه مسلم است اين است كه توسعهء آگاهی به معنی توسعه و بسط حيات انسان است . روح يا جان مساوی با خبر و آگاهی است و آگاهی و خبر مساوی با روح و جان است . آن كه آگاهتر است جانش فزونتر است
جان نباشد جز " خبر " در آزمون هر كه را افزون " خبر " جانش فزون جان ما از جان حيوان بيشتر
از چه ؟ زان رو كه فزون دارد خبر
پس فزون از جان ما جان ملك
كو منزه شد ز حس مشترك
وز ملك جان خداوندان دل
باشد افزون تو تجبر را بهل
زان سبب آدم بود مسجودشان
جان او افزونتر است از بودشان
ورنه بهتر را سجود دون تری
امر كردن هيچ نبود در خوری
كی پسندد لطف و عدل كردگار
كه گلی سجده كند در پيش خار
جان چو افزون شد گذشت از انتها
شد مطيعش جان جمله چيزها
مرغ و ماهی و پری و آدمی
زانكه او بيش است و ايشان دركمی
جان چه باشد ؟ با خبر از خير و شر
شاد از احسان و گريان از ضرر
چون سر ( 1 ) و ماهيت جان مخبر است هر كه او " آگاهتر " ، " با جانتر " است اقتضای جان چو ای دل آگهی است
هر كه آگه تر بود جانش قوی است
روح را تأثير آگاهی بود
هر كه را اين بيش اللهی بود
چون جهان جان سراسر آگهی است
هر كه بيجان است ازدانش تهی است
پس انسان به هر نسبت كه از خود و از جهان آگاهتر باشد ، جاندارتر است .
پاورقی : 1 و . 2 مقدمه كتاب اين است مذهب من
57
جانداری ، به اصطلاح فلاسفه حقيقت مشككه است ، يعنی درجات و مراتب دارد ، تدريجا كه درجهء آگاهی انسان بالا میرود ، درجهء حيات و جانداریاش بالا میرود
بديهی است كه خود آگاهی مورد بحث ، خود آگاهی شناسنامهای نيست كه نامم چيست ؟ نام پدر و مادرم چيست ؟ در كجا زادهام و در كجا سكونت دارم ؟ و يا خود آگاهی بيولوژيكی نيست كه در شناخت حيوانی يك درجه بالاتر از خرس و ميمون خلاصه میشود . برای اينكه منظور روشن شود ، به انواع خود آگاهيها در اينجا به طور خلاصه اشاره میكنيم . از خود آگاهيهای مجازی و غير واقعی نظير خود آگاهی شناسنامهای كه بگذريم چند نوع خود آگاهی واقعی داريم :
پاورقی : . 1 مخفف سر = راز
58
. 1 خود آگاهی فطری
انسان بالذات خودآگاه است ، يعنی جوهر ذات انسان ، آگاهی است
اينچنين نيست كه اول " من " انسان تكون میيابد و در مرحلهء بعد ، انسان به اين " من " آگاهی میيابد . پيدايش " من " انسان عين پيدايش آگاهی به خود است . در آن مرحله " آگاه " ، " آگاهی " و " به آگاهی در آمده " يكی است . " من " ، واقعيتی است كه عين آگاهی به خودش است
انسان در مراحل بعد ، يعنی پس از آنكه به اشياء ديگر كم و بيش آگاه میگردد ، به خود نيز به همان صورت كه به اشياء ديگر آگاه میگردد ، آگاهی میيابد ، يعنی صورتی از خود در " ذهن " خويش تصوير میكند و به اصطلاح به علم حصولی به خود ، آگاه میگردد ، اما پيش از آنكه اين گونه به خود آگاه گردد ، بلكه پيش از آگاهی به هر چيز ديگر ، به خود به گونهای كه اشاره شد ، يعنی به نحو علم حضوری ، آگاه است
روانشناسان كه معمولا در بارهء خودآگاهی بحث میكنند ، به مرحلهء دوم نظر دارند ، يعنی آگاهی به خود به نحو علم حصولی و ذهنی ، ولی فلاسفه بيشتر توجهشان به مرحلهء علم حضوری غير ذهنی است . اين نوع از آگاهی همان است كه يكی از ادلهء متقن تجرد نفس در فلسفه است
59
در اين نوع از خود آگاهی ، شك و ترديد كه آيا هستم يا نيستم و اگر هستم آيا كدامم و امثال اينها راه ندارد ، زيرا شك و ترديد آنجا راه دارد كه علم و آگاهی از نوع علم حصولی باشد ، يعنی وجود عينی شیء به آگاهی در آمده با وجود عينی آگاهی دو چيز باشد
اما آنجا كه آگاهی عين آگاه و به آگاهی درآمده است و از نوع آگاهی حضوری است ، شك و ترديد فرض نمیشود ، يعنی امری محال است
اشتباه اساسی " دكارت " در همين جاست كه توجه نكرده بود كه " من هستيم " شك بردار نيست تا از راه " من فكر میكنم " بخواهيم آن شك را رفع كنيم ( 1 )
خودآگاهی فطری ، هر چند واقعی است ، اما اكتسابی و تحصيلی نيست ، نحوهء وجود " من " انسانی است ، از اين رو آن خود آگاهی كه به آن دعوت شده ، اين درجه از خود آگاهی كه به طور قهری و تكوينی در اثر حركت جوهری طبيعت پديد میآيد نيست
آنجا كه قرآن مجيد پس از اشاره به مراحل خلقت جنين در رحم ، به عنوان آخرين مرحله میفرمايد : " « ثم أنشأناه خلقا آخر »" ( 2 ) ( سپس ما او را چيز ديگر و خلقی ديگر كرديم ) اشاره به همين است كه مادهء ناخود آگاه تبديل میشود به جوهر روحی خودآگاه
پاورقی : . 1 دكارت فيلسوف فرانسوی قرن هفدهم فلسفهء خود را به اين ترتيب آغاز كرد كه در همه چيز شك كرد حتی در بديهيات . سپس گفت من در همه چيز نمیتوانم شك كنم جز اينكه میانديشم و شك میكنم ، پس " فكر میكنم " دليل است بر اينكه " هستم " . و آنگاه از هستی خود ، هستی خدا و اشياء ديگر را نتيجه گرفت
. 2 مؤمنون / . 14
60
. 2 خود آگاهی فلسفی
فيلسوف كوشش دارد حقيقت " من " خودآگاه را بشناسد كه چيست ؟ آيا جوهر است يا عرض ؟ مجرد است يا مادی ؟ چه رابطهای با بدن دارد ؟ آيا پيش از بدن موجود بوده يا با بدن موجود شده يا از بدن سر برآورده است ؟ آيا پس از بدن باقی است يا نه ؟ و امثال اينها
در اين درجه از خود آگاهی ، آنچه مطرح است ، ماهيت و حقيقت خود است كه چيست و از چه جنس است ؟ اگر فيلسوف مدعی خودآگاهی است به معنی اين است كه میدانم ماهيت و جنس و جوهر من چيست ؟
. 3 خودآگاهی جهانی
خودآگاهی جهانی يعنی آگاهی به خود در رابطهاش با جهان كه : از كجا آمدهام ؟ در كجا هستم ؟ به كجا میروم ؟ در اين خودآگاهی ، انسان كشف میكند كه جزئی از يك " كل " است به نام جهان ، میداند يك جزيرهء مستقل نيست ، وابسته است ، به خود نيامده و به خود زيست نمیكند و به خود نمیرود ، میخواهد وضع خود را در اين كل مشخص كند . سخن پر مغز علی ( عليه السلام ) ناظر به اين نوع از خودآگاهی است كه میگويد : « رحم الله امرء علم من أين ؟ و فی أين ؟ و الی أين ؟ » خدای رحمت كند آن كه را كه بداند از كجا آمده ؟ در كجاست ؟ به كجا میرود ؟ اين نوع از خودآگاهی يكی از لطيفترين و عالیترين دردمنديهای انسان را به وجود میآورد ، آن دردمندی كه در حيوان و هيچ موجود ديگر در طبيعت وجود ندارد : درد حقيقت داشتن .
61
اين خودآگاهی است كه انسان را تشنهء حقيقت ، جويای يقين ، میسازد ، در تلاش اطمينان و آرامش قرار میدهد ، آتش شعله ور شك و ترديد به جانش میافكند و او را از اين سو به آن سو میكشاند ، آن آتشی كه به جان غزالیها میافتد ، خواب و خوراك را از آنها میگيرد ، آنها را از مسند نظاميهها به زير میآورد ، آوارهء بيابانهاشان میكند و سالها در ديار غربت سر در گريبانشان میسازد ( 1 ) ، همان آتشی كه " عنوان بصریها " را از خانه و كاشانه شان كوبه كو و شهر به شهر به دنبال حقيقت میكشاند ( 2 ) . اين نوع از خودآگاهی است كه دغدغهء سرنوشت را در انسان به وجود میآورد
. 4 خودآگاهی طبقاتی
خودآگاهی طبقاتی يك شكل از اشكال مختلف خودآگاهی اجتماعی است
خودآگاهی طبقاتی ، يعنی آگاهی به خود در رابطهاش با طبقهء اجتماعی كه با آنها زيست میكند
در جامعههای طبقاتی ، خواه ناخواه هر فرد در يك قشر خاص و يك طبقهء خاص از نظر زندگی و برخورداريها و محروميتها قرار دارد . درك موضع طبقاتی و مسؤوليت طبقاتی ، خودآگاهی طبقاتی است . بلكه بر اساس برخی نظريهها انسان ما ورای طبقهای كه در آن است ، " خود " ی ندارد ، خود هر كسی " وجدان " اوست ، مجموعهء احساسها ، انديشهها ، دردها و گرايشهای اوست ، و اينها همه در " طبقه " شكل میگيرد .
پاورقی : 1 و . 2 داستان راستان
62
اين است كه به عقيدهء اين گروه ، انسان نوعی فاقد خود است ، يك موجود انتزاعی است نه عينی ، موجود عينی در طبقه تعين میيابد ، انسان وجود ندارد ، اشراف يا توده وجود دارد ، تنها در جامعهء بی طبقه است كه اگر واقعيت يابد ، انسان واقعيت پيدا میكند ، پس در جامعهء طبقاتی ، خودآگاهی اجتماعی منحصر است به خودآگاهی طبقاتی
خودآگاهی طبقاتی ، طبق اين بيان ، مساوی است با " سود آگاهی " ، زيرا بر اين فلسفه مبتنی است كه حاكم اصلی بر فرد و زير بنای شخصيت فرد ، منافع مادی است ، همچنانكه در ساختمان اجتماع ، نهاد اساسی و زير بنا نهاد اقتصادی است و آن چيزی كه به افراد يك طبقه " وجدان مشترك " ، " ذوق مشترك " ، " قضاوت مشترك " میدهد ، زندگی مادی مشترك و سود مشترك است . زندگی طبقاتی بينش طبقاتی میدهد و بينش طبقاتی سبب میشود كه انسان ، جهان و جامعه را از آن دريچهء خاص ببيند و با عينك خاص مشاهده كند و از ديدگاه طبقاتی تفسير نمايد . درونش خواه ناخواه درد طبقاتی و تلاش و جهت گيری اجتماعیاش طبقاتی خواهد بود . ماركسيسم به چنين خودآگاهیای معتقد است . اين نوع خودآگاهی را میتوان خودآگاهی ماركسيستی ناميد
. 5 خودآگاهی ملی
خودآگاهی ملی يعنی خودآگاهی به خود در رابطهاش با مردمی كه با آنها پيوند قومی و نژادی دارد .
63
انسان در اثر زندگی مشترك با گروهی از مردم با قانون مشترك ، آداب و رسوم مشترك ، تاريخ مشترك ، پيروزيها و شكستهای تاريخی مشترك ، زبان مشترك ، ادبيات مشترك ، و بالاخره فرهنگ مشترك ، نوعی يگانگی با آنها پيدا میكند ، بلكه همان طور كه يك فرد دارای يك " خود " است ، يك قوم و يك ملت به علت داشتن فرهنگ ، يك " خود " ملی پيدا میكند ، هم فرهنگی از هم نژادی شباهت و وحدت بيشتری ميان افراد انسانها ايجاد میكند ، مليت كه پشتوانهء فرهنگی داشته باشد ، از " من " ها يك " ما " میسازد ، احيانا برای اين " ما " فداكاری میكند ، از پيروزی " ما " احساس غرور و از شكست آن احساس سرافكندگی میكند
خودآگاهی ملی يعنی آگاهی به فرهنگ ملی ، به " شخصيت ملی " ، به " ما " ی خاص ملی . اساسا در جهان " فرهنگ " وجود ندارد ، " فرهنگها " وجود دارد ، و هر فرهنگی دارای ماهيت و مميزات و خصلتهای مخصوص به خود است ، به همين دليل فرهنگ يگانه مفهومی پوچ است . ناسيوناليسم كه بالخصوص در قرن 19 مسيحی رواج فراوان يافت و هنوز هم كم و بيش تبليغ میشود ، بر اين فلسفه استوار است
در اين نوع خودآگاهی ، برخلاف خودآگاهی طبقاتی كه همه چيز ارزيابيها ، احساسها ، داوريها ، جهت گيريها جنبهء طبقاتی داشت ، جنبهء ملی دارد و با عقربهء مليت میچرخد
خودآگاهی ملی ، هر چند از مقولهء سودآگاهی نيست ، ولی از مقولهء خودخواهی بيرون نيست ، از همين خانواده است ، تمام عوارض خودخواهی را از تعصب ، حس جانبداری ، نديدن عيب خود ، عجب و خود پسندی دارد ، از اين رو مانند خود آگاهی طبقاتی به خودی خود فاقد جنبهء اخلاقی است
64
. 6 خودآگاهی انسانی
خودآگاهی انسانی يعنی آگاهی به خود در رابطه با همهء انسانها
خودآگاهی انسانی بر اين اصل و فلسفه استوار است كه انسانها مجموعا يك واحد واقعی به شمار میروند و از يك " وجدان مشترك انسانی " بهرهمندند ، احساس انسان دوستی و انسان گرايی در همهء افراد انسان موجود است . به قول سعدی : بنی آدم اعضای يك پيكرند
كه در آفرينش زيك گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو كز محنت ديگران بی غمی
نشايد كه نامت نهند آدمی
افرادی كه مانند " اگوست كنت " در جستجوی " دين انسانيت " بوده و هستند ، اين انديشه را در مغز خود میپرورانند . اومانيسم كه كم و بيش فلسفهء رايج زمان ماست و غالبا مدعيان روشنفكری از آن دم میزنند ، همين است
اومانيسم انسان را در ماورای طبقات ، مليتها ، فرهنگها ، مذهبها ، رنگها ، نژادها ، خونها به صورت يك واحد میبيند و هر گونه تبعيض و تفاوتی را نفی میكند . اعلاميههايی كه به نام " حقوق بشر " در جهان منتشر شده است بر اين فلسفه تكيه دارد و مبلغ اين نوع خودآگاهی در جهان است
اگر اين نوع خودآگاهی در فردی پيدا شود ، دردش درد انسان ، آرزوهايش آرزوهای انسان میشود و جهت گيری و تلاشش در جهت انسان صورت میگيرد و دوستيها و دشمنيهايش همه رنگ انسانی میيابد ، دوست دوستان انسان يعنی علم ، فرهنگ ، بهداشت ، رفاه ، آزادی ، عدالت و محبت ، و دشمن دشمنهای او يعنی جهل ، فقر ، ظلم ، بيماری ، اختناق و تبعيض میگردد
اين نوع از خودآگاهی اگر پيدا شود ، بر خلاف خود آگاهی ملی و خودآگاهی طبقاتی ، جنبه اخلاقی خواهد داشت .
65
ولی اين خودآگاهی با اينكه بيش از همه صورت منطقی دارد و سر و صدای فراوان راه انداخته ، كمتر از همه واقعيت يافته است . چرا ؟ راز مطلب در نحوهء وجود و واقعيت انسان نهفته است . انسان در نحوهء وجود و واقعيتش با همهء موجودات ديگر اعم از جماد و نبات و حيوان متفاوت است از اين نظر كه هر موجودی كه پا به جهان میگذارد و آفريده میشود همان است كه آفريده شده است ، يعنی ماهيت و واقعيت و چگونگيهايش همان است كه به دست عوامل خلقت ساخته میشود ، اما انسان پس از آفرينش ، تازه مرحلهء اينكه چه باشد و چگونه باشد آغاز میشود
انسان آن چيزی نيست كه آفريده شده است ، بلكه آن چيزی است كه خودش بخواهد باشد ، آن چيزی است كه مجموع عوامل تربيتی و از آن جمله اراده و انتخاب خودش او را بسازد
به عبارت ديگر ، هر چيزی از نظر ماهيت كه چيست و از نظر كيفيت كه چگونه باشد ، " بالفعل " آفريده شده ، اما انسان از اين نظر " بالقوه " آفريده شده است ، يعنی بذر انسانيت در او به صورت امور بالقوه موجود است كه اگر به آفتی برخورد نكند آن بذرها تدريجا از زمينهء وجود انسان سر بر میآورد و همينها فطريات انساناند و بعدها " وجدان " فطری و انسانی او را میسازند
انسان ، بر خلاف جماد و نبات و حيوان ، شخصی دارد و شخصيتی . شخص انسان يعنی مجموعهء جهازات بدنی او بالفعل به دنيا میآيد.
66
انسان در آغاز تولد از نظر جهازات بدنی مانند حيوانات ديگر بالفعل است ، ولی از نظر جهازات روحی ، از نظر آنچه بعدا شخصيت انسانی او را میسازد ، موجودی بالقوه است ، ارزشهای انسانی او در زمينهء وجودش بالقوه موجود است و آمادهء روييدن و رشد يافتن ( 1 )
انسان از نظر روحی و معنوی يك مرحله از مرحلهء بدنی عقبتر است ، جهازات بدنی اش در رحم وسيلهء عوامل دست اندركار آفرينش ساخته و پرداخته میشود ، ولی جهازات روحی و معنوی و
پاورقی : . 1 تحقيق در مسأله فطرت ، به مفهوم اسلامی آن ، در رسالهای جداگانه ان شاء الله منتشر خواهد شد . در اينجا همين قدر میخواهيم مطلب روشن شود كه نظريهء فطرت ، در مفهوم اسلامی آن ، بر خلاف مفهوم دكارتی و كانتی و غيره به معنی اين نيست كه انسان از بدو تولد پارهای از ادراكات يا گرايشها و خواستها را بالفعل دارد و به تعبير فلاسفه با عقل و ارادهء بالفعل متولد میشود ، همچنانكه دربارهء انسان نظريهء منكران فطرت از قبيل ماركسيستها و اگزيستانسياليستها را نمیپذيريم كه انسان در آغاز تولد پذيرا و منفعل محض است و هر نقشی به او داده شود بی تفاوت است نظير يك صفحهء سفيد كه نسبتش با هر نقشی كه روی آن ثبت شود متساوی است ، بلكه انسان در آغاز تولد بالقوه و به نحو امكان استعدادی خواهان و متحرك به سوی يك سلسله دريافتها و گرايشهاست و يك نيروی درونی او را به آن سو سوق میدهد با كمك شرايط بيرونی - و اگر به آنچه بالقوه دارد برسد ، به فعليتی كه شايستهء اوست و انسانيت ناميده میشود رسيده است و اگر فعليتی غير آن فعليت در اثر قسر و جبر عوامل بيرونی بر او تحميل شود ، يك موجود " مسخ شده " خواهد بود . اين است كه مسخ انسان كه حتی ماركسيستها و اگزيستانسياليستها از آن سخن میگويند تنها با اين مكتب قابل توجيه است
از نظر اين مكتب ، نسبت انسان در آغاز پيدايش با ارزشها و كمالات انسانی ، از قبيل نسبت نهال گلابی با درخت گلابی است كه يك رابطهء درونی به كمك عوامل بيرونی ، اولی را به صورت دومی در میآورد نه از قبيل تخته چوب و صندلی كه تنها عوامل بيرونی آن را به اين صورت در میآورند
اركان شخصيتش در مرحلهء بعد از رحم بايد رشد داده شود و پايه گذاری گردد . از اين رو میگوييم هر كس خود بنا و معمار و مهندس شخصيت خود است ، قلم تصوير كننده و نقاش خلقت شخصيت انسان ( بر خلاف شخص او ) به دست خودش داده شده است
67
هر موجودی غير از انسان ، ميان خودش و ماهيتش تصور جدايی غير ممكن است ، مثلا ميان سنگ و سنگی ، ميان درخت و درختی ، ميان سگ و سگی ، ميان گربه و گربهای . انسان تنها موجودی است كه ميان خودش و ماهيتش جدايی و فاصله است ، يعنی ميان انسان و انسانيت . ای بسا انسانها كه به انسانيت نرسيده و در مرحلهء حيوانيت باقی ماندهاند مانند برخی از انسانهای بدوی و وحشی ، و بسا انسانها كه مسخ شده و به ضد انسان تبديل شدهاند مانند اكثر متمدن نماها
چگونه ممكن است ميان شیء و ماهيت خودش جدايی بيفتد ؟ بديهی است كه ماهيت لازمهء وجود است و اگر وجودی بالفعل باشد ماهيتش به تبع بالفعل است . وجود بالقوه است كه ماهيت شايستهء خود را فاقد است
آنچه اگزيستانسياليسم به نام اصالت وجود مینامد و مدعی است كه انسان يك وجود بی ماهيت است و خود با انتخاب راه خود ، به خود ماهيت میبخشد ، توجيه صحيح فلسفیاش همين است . فلاسفهء اسلامی ، بالخصوص صدر المتألهين ، تكيه فراوان بر همين مطلب دارد و از همين رو میگويد : انسان نوع نيست ، انواع است ، بلكه هر فرد احيانا هر روز نوعی است غير روز ديگر
از اينجا روشن میشود كه انسان زيست شناسی ، انسان بيولوژيكی ، ملاك انسانيت نيست ، انسان زيست شناسی تنها زمينهء انسان واقعی است و به تفسير فلاسفه : حامل استعداد انسانيت است نه خود انسانيت .
68
و هم روشن میشود كه بدون اصالت روح ، دم از انسانيت زدن معنی و مفهوم ندارد
اكنون كه اين مقدمه را دانستيم ، میتوانيم مفهوم " خودآگاهی انسانی " را دقيق تر درك كنيم . گفتيم خودآگاهی انسانی بر اين اصل استوار است كه انسانها مجموعا يك " واحد " واقعی به شمار میروند و از يك وجدان مشترك انسانی ، ما ورای وجدان طبقاتی ، مذهبی ، ملی ، نژادی بهرهمندند
اكنون میگوييم اين مطلب نيازمند به توضيح است كه چه انسانهايی مجموعا يك " خود " دارند و روح واحد بر آنها حكمفرماست ؟ خودآگاهی انسانی در ميان چه انسانهايی رشد میيابد و نمو میكند و در آنها همدردی و هم پيكری ايجاد میكند ؟ آيا تنها ميان انسانهای به انسانيت رسيده كه ارزشهای انسانی و در حقيقت ماهيت واقعی انسانی در آنها به فعليت رسيده و تحقق يافته است ، يا انسانهايی كه در حد بالقوه بودن باقی ماندهاند ، يا انسانهای مسخ شده و تغيير ماهيت داده و تبديل به بدترين جانوران شده ؟ كداميك ؟ آيا همهء اينها با هم ؟ بديهی است كه آنجا كه سخن از دردمندی متقابل است ، سخن در اين است كه همه اعضای يك پيكرند و از درد يكديگر بی قرارند ، همهء اينها نمیتوانند اينچنين باشند . انسان بدوی وحشی كه در حد طفوليت باقی مانده و فطرت انسانیاش هنوز خواب است و تحريك نشده است ، كی چنين احساس دردمندی دارد ؟ كی چنين روح مشتركی بر او حاكم است ؟
69
تكليف انسان مسخ شده كه كاملا روشن است
پس تنها انسانهای به انسانيت رسيده ، انسانهای ماهيت انسانی يافته ، انسانهای بارور شده از نظر فطريات انسانی هستند كه واقعا اعضای يك پيكرند ، روح واحد بر آنها حكمفرماست ، و چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
چنين انسانهايی كه همهء ارزشهای فطری در آنها روييده است همان انسانهای " مؤمن " اند . زيرا ايمان در رأس فطريات و ارزشهای اصيل انسانی واقع است
پس آنچه واقعا انسانها را به صورت " ما " در میآورد ، روح واحد در آنها میدمد ، آنچه اينچنين معجزهء اخلاقی و انسانی از او سر میزند ، " هم ايمانی " است نه هم گوهری و همريشهای و همزايشی كه در سخن سعدی آمده است
آنچه سعدی گفته ايدهآل است نه واقعيت ، بلكه ايده آل هم نيست . چه جهتی دارد كه موسی هم پيكر فرعون ، ابوذر همدرد معاويه ، ولومومبابی قرار چومبه باشد ؟ آنچه هم واقعيت است و هم ايده آل ، وحدت انسانهای بالفعل يعنی انسانهای به انسانيت رسيده و ارزش يافته است . اين است كه رسول اكرم در سخن خود ، كه سعدی آن را اقتباس كرده و با تعميم غلط خرابش كرده است ، به جای آنكه بگويد : بنیآدم اعضای يك پيكرند ، فرمود : مؤمنان اعضای يك انداماند ، هرگاه عضوی به درد آيد ، با تب و بی خوابی با او همدردی میكنند ( 1 )
پاورقی :
. 1 مثل المؤمنين فی توادهم و تراحمهم كمثل الجسدإذا اشتكی بعض
تداعی له ساير أعضائه بالحمی و السهر »
70
شك نيست كه انسان به انسانيت رسيده ، نسبت به همهء انسانها بلكه نسبت به همهء اشياء مهر میورزد ، حتی نسبت به انسانهای مسخ شده و تغيير ماهيت داده ، لهذا خداوند پيامبر را " رحمة للعالمين " میخواند . اين گونه انسانها نسبت به كسانی كه به آنها دشمنی میكنند نيز مهر ورزند
علی ( ع ) در بارهء پسر ملجم مرادی میگفت : من زندگی او را دوست دارم و او قتل مرا . ولی سخن در " محبت متقابل " و " دردمندی متقابل " است . محبت و مهرورزی متقابل تنها در ميان جامعهء اهل ايمان تحقق پذير است و بس
بديهی است كه لازمهء محبت عمومی داشتن به همهء انسانها " صلح كلی " و مسؤوليت نداشتن ، كار به كار گمراه و ظالم نداشتن نيست ، بر عكس ، انسانگرايی واقعی شديدترين مسؤوليتها را در اين زمينهها ايجاب میكند
در زمان ما " برتراند راسل " فيلسوف و رياضی دان معروف انگليسی و " ژان پل سارتر " فيلسوف اگزيستانسياليست فرانسوی دو چهرهء معروف و مشهور انسان مسلكی هستند . اتفاقا راسل فلسفهء اخلاق خود را بر اساسی بنا نهاده است كه با انسان مسلكیاش در دو جهت متضاد است . فلسفهء اخلاق راسل بر اساس دورانديشی در منافع شخصی است ، يعنی مبنای اخلاق را تأمين سود بيشتر و بهتر در پرتو اصول اخلاقی میداند و به فلسفهء ديگری برای اخلاق قائل نيست . بنابراين انسان مسلكی جناب راسل از سودپرستی سر در میآورد
انسانگرايی ژان پل سارتر به قول يكی از نويسندگان معاصر ( 1 )
مظهر اضطراب دنيای غرب از خالی شدن زير پايش است .
پاورقی : . 1 داريوش آشوری ، مجلهء جهان نو شمارهء شهريور 45 به نقل از كتاب نيكنيازی ، صفحات 33 - . 35
71
اين نويسنده تحت عنوان دو چهرهء نيهيليزم امروز غرب میگويد : " . . . آن بورژروازی پر شوری كه " باستی " را فتح كرده و پرچم ناسيوناليسم را برافراشت ، امروز چيزی ندارد كه بدان بينديشد مگر بی انديشگی ! نسل جوان اروپايی بر نقطهء پوچ ايستاده است . امروز غرب دارد صادراتش را تحويل میگيرد : آشوب اجتماعی ، نوميدی ، سرگردانی ، حس حقارت ، نيهيليزم را . او همهء اينها را به ملتها و تمدنهای ديگر تحميل كرده بود . . . نيهيليست چنين میانديشد كه برای من نيست ، بگذار مال هيچ كس نباشد . . . و بدين جهت به جانب انهدام خود ميل میكند . اما عكس العمل ديگر را در پيدايش نوعی فلسفهء " بشر دوستانهء رومانتيك " میبينيم كه در سطوح مختلفی روشنفكران غرب را به خود مشغول داشته است
يك سر آن راسل است با ديدهء سادهء عملی و سر ديگر آن سارتر با ديد فلسفی پيچيده و سخت و بی آرام و در اين وسط روشنفكران سياست و اقتصاد مثل " تيبورمند " كه میكوشند راههای عملی برای مشكلات خود و ديگران بيابند
اما سارتر . . . با آن مشرب عارفانه و آزادیاش از هر چه رنگ تعلق پذيرد و آن تئوری پيچيدهء مسؤوليت و تعهدش ، نمودی ديگر از روح غربی است كه با نوعی حس گناه میخواهد جبران ما فات كند . سارتر مانند رواقيها به برادری و برابری بشر معتقد است و به حكومت جهانی ، به آزادی و اختيار و به پرهيزكاری و پارسايی . سارتر امروز نمايندهء آن تمايل روشنفكرانه در غرب است كه میخواهد با افكندن خود به دامن " بشريتی كلی " خود را از اضطراب خالی شدن زير پايش برهاند . . .
72
با جانشين كردن هومانيسم ( 1 ) به جای مذهب ، از خدای كلی بشريت كه جانشين خدای كهن شده است ، برای خود و تمام غرب طلب آمرزش میكند "
نتيجهء بارز انسانگرايی سارتر ، همان است كه هر چندی يك بار او را میبينيم كه بر مظلوميت اسرائيل اشك تمساح میريزد و از ستم اعراب ، بالخصوص آوارگان فلسطين ، نالهها سر میدهد
جهان مظاهر عملی همهء انسانگرايان غربی را كه اعلاميههای بلند بالای جهانی حقوق بشر را امضاء كردهاند مرتب ديده و میبيند ، نيازی به شرح نيست
خودآگاهيهای اجتماعی اعم از طبقاتی ، ملی ، انسانی در عصر ما عنوان خودآگاهی روشنفكرانه يافته است . روشنفكر كسی است كه به يكی از اين خودآگاهيها رسيده باشد و درد طبقاتی يا ملی يا انسانی يافته و در تلاش رهايی طبقهاش يا ملتش يا همهء انسانها باشد و میخواهد آگاهی خود را به آنها منتقل نمايد و آنها را به حركت و تلاش برای رهايی از اسارتهای اجتماعی درآورد
. 7 خودآگاهی عرفانی يا عارفانه
خودآگاهی عارفانه آگاهی به خود است در رابطهاش با ذات حق . اين رابطه از نظر اهل عرفان از نوع رابطهء دو موجود كه در عرض يكديگر قرار گرفتهاند ، مثل رابطهء انسان با افراد اجتماع ، نيست بلكه از نوع رابطهء فرع با اصل ، مجاز با حقيقت ، و به اصطلاح خود آنها از نوع رابطهء مقيد با مطلق است
درد عارف ، بر خلاف درد روشنفكر ، انعكاس دردهای بيرونی در خودآگاهی انسان نيست ، بلكه دردی درونی است ، يعنی دردی است كه از نيازی فطری پيدا میشود .
پاورقی : . 1 انسانگرايی ، انسان مسلكی
73
روشنفكر از نظر اينكه دردش درد اجتماعی است اول آگاه میشود و آگاهیاش او را دردمند میسازد ، ولی درد عارف از آن نظر كه دردی درونی است ، خود درد برای او آگاهی است ، نظير درد هر بيمار كه اعلام طبيعت است بر وجود يك نياز
حسرت و زاری كه در بيماری است
وقت بيماری همه بيداری است
هر كه او بيدارتر پر دردتر
هر كه او آگاهتر رخ زردتر
پس بدان اين اصل را ای اصلجو
هر كه را درد است او برده است بو
درد عارف با درد فيلسوف نيزيكی نيست . عارف و فيلسوف هر دو دردمند حقيقتاند ، اما درد فيلسوف درد دانستن و شناختن حقيقت است و درد عارف درد رسيدن و يكی شدن و محو شدن . درد فيلسوف او را از ساير فرزندان طبيعت ، از همهء جمادات و نباتات و حيوانات متمايز میسازد در هيچ موجودی در طبيعت درد دانستن و شناختن نيست اما درد عارف درد عشق و جاذبه است ، آن چيزی است كه نه تنها در حيوان ، كه در فرشته نيز كه جوهر ذاتش خودآگاهی و دانستن است وجود ندارد
فرشته عشق ندانست چيست قصه مخوان
بخواه جام و گلابی به خاك آدم ريز
جلوهای كرد رخش ديد ملك عشق نداشت
خيمه در مزرعهء آب و گل آدم زد
74
درد فيلسوف ، اعلام نياز فطرت " دانستن " است كه انسان بالفطره میخواهد بداند ، و درد عارف اعلام نياز فطرت عشق است كه میخواهد پرواز كند و تا حقيقت را به تمام وجود لمس نكرده آرام نمیگيرد . عارف خودآگاهی كامل را منحصرا در " خداآگاهی " میداند . از نظر عارف آنچه فيلسوف آن را " من " واقعی انسان میشناسد ، " من " واقعی نيست ، روح است ، جان است ، يك تعين است . من واقعی ، خداست . با شكستن اين تعين ، انسان خود واقعی خويش را میيابد . محيی الدين عربی در فصوص الحكم ، فص شعيبی ، میگويد : حكما و متكلمين در بارهء خودشناسی زياد سخن گفتهاند ، اما معرفة النفس از اين راهها حاصل نمیشود ، هر كس گمان برد آنچه حكما در بارهء خودشناسی دريافتهاند حقيقت است ، آماس كردهای را فر به پنداشته است
يكی از پرسشهايی كه از شيخ محمود شبستری در مسائل عرفانی شد كه منظومهء عرفانی كم نظير گلشن راز در پاسخ آنها به وجود آمد ، پرسش از " خود " و " من " بود كه چيست ؟ دگر كردی سؤال از من كه " من " چيست ؟ مرا از من خبر كن تا كه " من " كيست ؟ چو هست مطلق آمد در اسارت
به لفظ " من " كنند از وی عبارت
حقيقت كز تعين شد معين
تو او را در عبارت گفتهای " من "
من و تو عارض ذات وجوديم
مشبكهای مشكوش وجوديم
همه يك نوردان اشباح و ارواح
گه از آيينه پيدا گه ز مصباح
آنگاه سخنان فلاسفه را در مورد روح و " من " و خودشناسی اينچنين انتقاد میكند : تو گويی لفظ من در هر عبارت
به سوی روح میباشد اشارت
چو كردی پيشوای خود خرد را
نمیدانی ز جزء خويش خود را
برو ای خواجه خود را نيك بشناس
كه نبود در بهی مانند آماس ( 1 )
من و تو برتر از جان و تن آمد
كه اين هر دو ز اجزای من آمد
به لفظ من نه انسان است مخصوص
كه تا گويی بدان جان است مخصوص
يكی ره برتر از كون و مكان شو
جهان بگذار و خود در خود جهان شو
75
مولوی گويد : ای كه در پيكار ، " خود " را باخته ديگران را توز " خود " نشناخته تو به هر صورت كه آيی بيستی
كه منم اين و الله آن تو نيستی
يك زمان تنها بمانی تو ز خلق
در غم و انديشه مانی تا به حلق
اين تو كی باشی كه تو آن اوحدی
كه خوش و زيبا و سرمست خودی
مرغ خويشی صيد خويشی ، دام خويش
صدر خويشی ، فرش خويشی ، بام خويش
گر تو آدمزادهای چون او نشين
جملهء ذرات را در " خود " ببين
پس از نظر عارف روح و جان " من " واقعی نيست ، آگاهی به روح يا جان خودآگاهی نيست ، روح و جان مظهری از خود و از من است ، من واقعی خداست ، هر گاه انسان از خود فانی شد و تعينات را درهم شكست و نديد ، از روح و جان اثری باقی نماند ، آنگاه كه اين قطرهء جدا شده از دريا به دريا بازگشت و محو شد ، انسان به خودآگاهی واقعی رسيده است ، آن وقت است كه انسان خود را در همهء اشياء و همهء اشياء را در خود میبيند و تنها آن وقت است كه انسان از خود واقعی با خبر میشود
پاورقی : . 1 اشاره به جملهء معروف شيخ اكبر اهل عرفان ، محيی الدين عربی ، كه قبلا نقل شد
76
. 8 خودآگاهی پيامبرانه
خودآگاهی پيامبرانه با همهء آنها متفاوت است . پيامبر هم خودآگاهی خدايی دارد و هم خلقی ، هم درد خدا دارد و هم درد خلق خدا ، اما نه در شكل ثنويت و دوگانگی و دوگونگی و دو قطبی و دو قبلهای ، نه به اين صورت كه نيمی از قلب پيامبر به سوی خداست و نيمی به سوی خلق ، يك چشمش به حق است و يك چشمش به خ لق ، مهر و محبتش ، هدفها و آرزوهايش ميان خدا و خلق خدا تقسيم شده است . ابدا
قرآن كريم میفرمايد : خداوند در سينهء بشر دو دل قرار نداده كه به دو جا بسپارد « ( ما جعل الله لرجل من قلبين فی جوفه ) »( 1 ) . با يك دل دو دلبر نمیتوان داشت . پيامبران قهرمانان توحيدند . در كار آنها كوچكترين شركی وجود ندارد : نه شرك در مبدأ و نه شرك در هدف و آرزو و نه شرك در دردمندی . پيامبران به ذره ذرهء جهان عشق میورزند ، از آن جهت كه همه از او و مظاهر اسماء و صفات اويند
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست عشق اوليای حق به جهان ، پرتوی از عشق به حق است نه عشقی در برابر عشق به حق . درد خلقی آنها منبعث از درد حقی آنهاست نه از يك ريشه و منبع ديگر . هدفها و آرزوها و غايات آنها پلههای بالا رفتن و بالا بردن مردم به سوی غاية الغايات يعنی خداست
پيامبران كارشان از درد خدايی آغاز میشود كه آنها را به سوی قرب به خداوند و وصول به بارگاه او میراند .
پاورقی : . 1 احزاب / . 4
77
اين درد تازيانهء تكامل آنهاست و محرك آنها در اين مسير و سفر است كه از آن به " سفر از خلق تا حق " تعبير میشود . اين درد يك لحظه آنان را آرام نمیگذارد تا به تعبير علی ( عليهالسلام ) آنها را به " قرار امن " برساند
پايان اين سير و سفر ، آغاز سفر ديگر است كه از آن به " سفر در حق با حق " تعبير میشود . در اين سفر است كه ظرفشان پر و لبريز میشود و به نوعی ديگر از تكامل نائل میگردند
پيامبر در اين مرحله نيز توقف نمیكند ، پس از آنكه از حقيقت لبريز شد ، دايرهء هستی را طی كرد ، راه و رسم منزلها را دريافت ، مبعوث میشود و سفر سومش يعنی سفر از حق به خلق آغاز میگردد و بازگشت داده میشود . اما اين بازگشت به معنی باز پس آمدن به نقطهء اول و جدا شدن از آنچه دريافته ، نيست ، با تمام آنچه رسيده و دريافته باز میگردد و به اصطلاح ، سفر از حق به خلق ، با حق است نه دور از او . و اين مرحلهء سوم تكامل پيامبر است
بعثت و انگيزش كه در پايان سفر دوم پيدا میشود ، به منزلهء زايش خودآگاهی خلقی از خودآگاهی حقی و زايش دردمندی خلقی از دردمندی حقی است
با بازگشت به خلق سفر چهارم و دور چهارم تكامل او آغاز میگردد ، يعنی سير در خلق با حق . سير در خلق برای حركت دادن آنها به سوی كمال لايتناهای الهی از طريق شريعت ، يعنی از راه حق و عدل و ارزشهای انسانی و به فعليت رسانيدن استعدادهای نهفتهء بینهايت بشری
78
از اينجا معلوم میشود آنچه برای روشنفكر هدف است برای پيامبر منزلی از منازل است كه خلق را از آنجا عبور میدهد ، همچنانكه آنچه عارف مدعی است ، در سر راه پيامبر قرار دارد
" اقبال " در مقام فرق ميان خودآگاهی پيامبرانه و خودآگاهی عارفانه میگويد : " حضرت محمد ( ص ) به آسمان به معراج رفت و بازگشت . يكی از شيوخ طريقت به نام عبد القدوس گنگهی را كلامی است بدين مضمون : سوگند به خدا كه اگر من به آن نقطه رسيده بودم هرگز به زمين باز نمیگشتم "
اقبال اضافه میكند : " شايد در سراسر ادبيات صوفيانه نتوان چند كلمهء معدود را پيدا كرد كه در يك جمله ، اختلاف روان شناختی ميان دو نوع خودآگاهی پيغمبرانه و صوفيانه را به اين خوبی آشكار سازد . مرد باطنی ( عارف ) نمیخواهد كه پس از آرامش و اطمينانی كه با تجربهء اتحادی ( وصول به حق و خودآگاهی عارفانه ) پيدا میكند به زندگی اينجهانی باز گردد . در آن هنگام كه بنابر ضرورت باز میگردد ، بازگشت او برای تمام بشريت سود چندانی ندارد . ولی بازگشت پيغمبر جنبهء خلاقيت و ثمر بخشی دارد ، باز میگردد و در جريان زمان وارد میشود به اين قصد كه جريان تاريخ را تحت ضبط در آورد و از اين راه جهان تازهای از كمال مطلوبها خلق كند " ( 1 )
ما فعلا به تعبيرها و تفسيرهای عرفانی كاری نداريم كه آيا درست است يا نا درست ؟ آنچه مسلم است اين است كه هر پيامبر در ابتدا درد خدا دارد ، دردی كه به جانش میافتد ، درد خداجويی است ، به سوی او عروج میكند و بالا میرود و از آن سر چشمه سيراب میشود
پس از آن درد خلق پيدا میكند .
پاورقی : . 1 احيای فكر دينی در اسلام ، مقالهء " روح فرهنگ و تمدن اسلامی " ، ص 143 و . 144
79
درد خلقی يك پيامبر با درد خلقی يك به اصطلاح روشنفكر متفاوت است از آن جهت كه درد يك روشنفكر ، يك عاطفهء سادهء بشری است ، يك انفعال و تأثر است و ای بسا كه از ديد افرادی مانند " نيچه " يك ضعف تلقی شود ، اما درد يك پيامبر درد ديگری است كه با هيچ يك از آنها شباهت ندارد ، همچنانكه نوع خودآگاهی خلقی آنها نيز متفاوت است . آتشی كه در جهان يك پيامبر شعله میكشد آتشی ديگر است
درست است كه پيامبر بيش از هر كس ديگر بسط شخصيت پيدا میكند ، نه تنها جانش با جانها يكی میشود و همه را در بر میگيرد ، كه با جهان يكی میشود و تمام جهان را در بر میگيرد ، و درست است كه از غم انسانها رنج میبرد ( « لقد جائكم رسول من أنفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم (1) رسولی شما را آمده است كه سختيهای شما بر او گران است ، برای نجات شما حرص میورزد ) تا جايی كه از غم مردم تا سرحد هلاكت پيش میرود ( « فلعلك باخع نفسك علی آثارهمإن لم يؤمنوا بهذا الحديث أسفا ») ( 2 ) گويا تو میخواهی خود را از رنج و تأسف هلاك سازی اگر اينها به سخن خدا ايمان نياورند ) و درست است كه از گرسنگی ، برهنگی ، مظلوميت ، محروميت ، بيماری و فقر مردم رنج میبرد و درد میكشد تا آنجا كه نمیتواند در بستر خود با شكم سير بخوابد به نگرانی اينكه مبادا در اقصی بلاد كشور شكم گرسنهای باشد ( « هيهات أن يغلبنی هوای ، »
پاورقی : . 1 توبه / . 128 . 2 كهف / . 6
80
« و يقودنی جشعیإلی تخير الاطعمة ، و لعل بالحجاز أو اليمامة من لا طمع له فی القرص و لا عهد له بالشبع ، أو أبيت مبطانا و حولی بطون غرثی و أكباد حری » ( 1 ) . دور باد كه هوای نفس بر من غلبه كند و حرص جلوكش من گردد كه به دنبال انتخاب طعام برود . آخر نكند كه در حجاز يا يمامه شكمی باشد كه هرگز سيری نديده است . آيا شكم سير بسر برم در حالی كه در اطرافم شكمهای گرسنه و جگرهای سوخته هست ؟ ! ) اما اينها را نبايد به يك ترحم ، رقت قلب ، دلسوزی ساده ، نازكدلی ، همدلی در سطح همدلی مردم خوش قلب حمل كرد . پيامبر از آن جهت كه بشر است در آغاز كار و سلوك خود همهء مزايای بشری را در رنگ و شكل ساير بشرها دارد ، اما پس از آنكه وجودش يكسره مشتعل به شعلهء الهی گشت ، همهء اينها رنگ و صبغهای ديگر میگيرد : رنگ و صبغهء الهی
دست پروردگان پيامبر و جامعهای كه او میسازد ، با دست پروردگان و جامعههايی كه وسيلهء روشنفكران بشری ساخته و پرداخته میشود ، از زمين تا آسمان فرق میكند
اساسی ترين تفاوت در اين است كه پيامبر میكاود نيروهای فطری بشر را بيدار كند ، شعور مرموز و عشق پنهان وجود انسانها را مشتعل نمايد
پيامبر خود را مذكر ( يادآور = بيدار كننده ) میخواند ، حساسيتی در برابر كل هستی در انسان میآفريند ، خودآگاهی خود را نسبت به كل هستی به مردم خود منتقل میسازد ، اما روشنفكر حد اكثر ، شعور اجتماعی افراد را بيدار و آنها را به مصالح ملی يا طبقاتی شان آگاه میسازد
پاورقی : . 1 نهج البلاغة ، نامهء 45 ، نامهء علی ( عليهالسلام ) به عثمان بن حنيف
81
- بازدید: 16309 مرتبه
دیدگاه ها
خیلی عالی بود بازهم از اید مطالب قرار دهید
16 اسفند 1389
2 سال 30 هفته
با تشکر از مراجعه شما
ارسال ديدگاه جديد
(لطفا از درج سوال در ديدگاه ها خودداري فرماييد براي طرح سوالات خود به اين آدرس مراجعه فرماييد)